ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

سلام به دوستان عزیزم که نگرانم شدین. من راستس فعلا کرونا نگرفتم. حالمم خوبه. ولی توی اداره یایت بلاگ رو بستن نمیتونم وارد بشم و مطلب بنویسم. الانم با گوشیم اومدم فقط اطلاع بدم خوبم.

دارم پیگیری میکنم دوباره این سایت رو باز کنن. چون من فقط تو اداره وقت دارم بنویسم. 

مهتاب جان یادمه. مگه میشه فراموشت کنم عزیزم.

مزگان عزیزم مرسی که انقدر نگرانمی.

بقیه دوستان هم شرمنده رویتون هستم. امروز هر جور شده پیگیری میکنم این سایت درست بشه. 

فعلا بای.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۵
پرنسس معتمد

گرسنمه. باید برم صبحونه بخورم. بزار یه چند خط بنویسم و بعد برم.

یکی از همکارام سن بالاست 3 تا بچه داره پسر بزرگش متولد 60 وقتی 19 سالش بود لج میکنه که برام موتور بخرین. پدره هم براش میخره. یه روزی با دوستش سوار موتور میشن و میرن بیرون تصادف میکنن در واقع پرت میشن زیر تریلی.

دوستش همون لحظه میمیره. ولی خودش زنده میمونه و از گردن قطع نخاع میشه.

20 سال این پسر تو رختخواب بود و هیچ حرکتی نمیتونست بکنه. خیلی زجر آوره. همیشه با خودم فکر میکردم کاش اینم میمرد و انقدر عذاب نمیکشید. پدر و مادرشم خیلی عذاب کشیدن.

امروز صبح اومدم اداره فهمیدم این پسره فوت کرده. گفتم واقعا راحت شد هم خودش هم خانواده ش. آخه این چه زندگی ای بود که داشت.

امیدورام هیچ وقت همچین بلاهایی سر هیچکس نیاد. نمیدونم خدا چطور راضی میشه بنده هاش شکنجه بشن.

همین الان فهمیدم آبدارچی واحدمون کرونا داره هر روز هم می اومد و بهمون چایی میداد. هم اتاقیم هم کرونا گرفت. دقیقا روبروی من مینشست به فاصله یک متر.

یا خدا یعنی رفتنی شدم؟

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۳
پرنسس معتمد

پسر اول خواهرشوهرم به معنای واقعی غیر قابل تحمله. الان 13 سالشه ولی هیچکس نمیتونه تحملش کنه. یه بچه بسیار شیطون و حرف گوش نکن و پررو و پر توقع و خرابکار و رو اعصاب. یعنی وقتی میگم رو اعصاب دقیقا شبیه اینه که یکی مته بزار رو اعصاب و همینجور نگه داره.

من به شخصه بیشتر از 5 دقیقه نمیتونم تحملش کنم.

پدر و مادرشم از دستش عاصی ان. یعنی پدرش که اصلا تحملشو نداره و جوری شده که وقت و بی وقت دست هم روش بلند میکنه درصورتیکه خیلی آدم راحت و منطقی هست. مادرشم که فقط داره جیغ جیغ میکنه.

گفته بودم که اینا ناخواسته صاحب بچه دوم شدند که اون هم پسره. و از پسر من 7 ماه کوچکتره. بچه دومشون آرومتره. جزء بچه های عادی محسوب میشه. ولی خب با داشتن پسر اولشون نگهداری از این دومیه خیلی سخته. همش باید مواطب باشن که مبادا بهش آسیبی برسونه.

پدر همسر میگه همینکه این دومیه تا حالا سالم مونده از دست برادرش خیلی حرفه. و صد البته حق داره.

پسر من الان 25 ماهشه. و پسر خواهرشوهرم نزدیکه 18 ماهشه و به زودی باید واکسن 18 ماهگیشو بزنه.

طبق آخرین اطلاعاتم قراره بیاد اینجا  و واکسنشو بزنه تا بتونه از کمک مادرش استفاده کنه.

توضیحاتی که راجب پسر خواهرشوهرم دادم علتش اینه که خیلی میترسم پسر منم همینجوری بشه.

خیلی خیلی اذیت میکنه. همش در حال نق زدنه. دائم بهم میچسبه. هر جا میره باید باهاش برم. خیلی موقع خوابیدنش اذیتم میکنه.یعنی اشک منو در می یاره تا بخوابه. اصلا اصلا حرف گوش نمیده. عمدا کارهایی میکنه که ما رو ناراحت کنه. میدونه ما روی ریسیور و تی وی حساسیم عمدا میره سیم اونها رو میکشه و بهشون ضربه میزنه.

ریسیورمون هم تا حدودی خراب کرده دیگه نمیتونیم از طریق اچ تی ام آی برنامه ببینیم داریم با سه فیش نگاه میکنیم که کیفیت تصویر رو پایین آورده.

یه بارم تلفن بیسیم خونه رو پرت کرد تو دستشویی رفت تو چاه توالت. گذشته از اون بیسیم زیمنس آلمانی، نگران بودیم چطوری تلفن رو در بیاریم که چاه رو نبنده

یه آقایی رو آوردیم با بدبختی درش آوردیم و انداختیم دور.

البته تلفن ما دو تا گوشی داشت. که الان با گوشی دومش کار میکنیم.

چای ساز برقیمونو کلا به فنا داد. قوریشو شکست. کتری رو هم انقدر پرت کرد که قسمت لاکیش ازش جدا شده آب رو تو خودش نگه نمیداره.

کنترل تی وی  وماه...واره انقدر رو سرامیک پرت کرده که کنترل ماه...واره خراب شد و انداختیم و از کنترل دومش داریم استفاده میکنیم. گوشی منو پدرشو انقدر پرت کرد رو سرامیک که مال من کلا شکست و عوضش کردیم مال پدرش چون گلس داره هی هر هفته میره گلس نو میندازه.

تا حالا چند تا قوری و پارچ رو شکونده.

یه ست نسکافه خوری سرامیکی خیلی خوشگل و رنگی داشتم که عاشقشون بودم دونه دونه همه رو شکست یعنی حتی یک دونه رو هم سالم نذاشت.

نمیدونم واقعا باید چیکار کنم. میترسم اینم مثل آرمین باشه که هیچکس نمیتونه تحملش کنه.

یادمه زندایی همسر که اون هم کرج زندگی میکنه رفتارهای پسرمو که دید گفت این ژن همسرته که هم آرمین هم آدرین دارن و اینجور غیر قابل کنترلن. واقعا راست میگه. حرفاش همه درسته.

نمیدونم چه خاکی بریزم تو سرم. وقتی از اداره تعطیل میشم و میخوام برم خونه انگار دارم میرم سلاخ خونه. تنها امیدم در طول روز تایمهای خوابشه. وقتی میخوابه از خستگی میخوام بیهوش بشم ولی عمدا نمیخوابم از بس زندگی نکردم و مثل آدم تو خونه ننشستم برای خودم استراحت کنم زمان خواب 2 ساعته وسط روزش فقط میشینم و آروم آروم به کارهام میرسم تا یه ذره یادم بیاد زندگی کردن چطوریه.

واقعا دیگه خسته شدم. منی که هیچوقت هیچوقت سر بچه م داد نمیزدم چند وقتیه سرش داد میزنم و حتی یه شب از لجم خیلی باهاش بد رفتاری کردم که بعدش کلی دلم براش سوخت و تصمیم گرفتم دیگه انقدر بهش بی محلی نکنم ولی واقعا نمیذاره آدمو به جنون میرسونه.

اگه کارمند نبودم و یه چند ساعتی تو اداره نفس نمیکشیدم تا حالا صد در صد کارم به تیمارستان کشیده بود هرچند همین الانم اگه معاینه م کنن احتمالا دستور بستری کردنمو میدن از بس داغونم.

هم روحی هم جسمی. فکر کنم افسردگیم خیلی شدید شده. دارم دیوونه میشم. از طرفی تحمل همسر رو هم ندارم. خیلی دلم میخواد برگردم طبقه بالای خونه مامانم اینا.

می تونم برم ولی چند باری که رفته بودم پسرم اونجا خیلی خیلی بیشتر اذیت میکنه بعد از یکی دو ساعت حوصله سر میره یکسره جیغ میزنه و میره سمت در که یعنی بریم از اینجا بیرون. اونجا حوصله سر میره اگه پسره همکاری میکرد تا حالا صد بار وسایلمو جمع کرده بودم و رفته بودم خونه بابام.

صد البته همسر هم استقبال میکنه از نبود من. همش میگه واقعا نمیخوای یه چند روز بری خونه بابات من تو این خونه یه ذره استراحت کنم؟

خدا نکنه تلفن خونه زنگ بخوره پسره بدو بدو میره سمتش و هر کاری هم بکنی نمیده تلفنو. موبایل هم همینطور.

یا روی میز ناهارخوریه یا روی کابینت میره و تمام شکستنی ها رو به مرز شکستن میرسونه یا لبه پنجره پذیرایی میشینه و بیرونو نگاه میکنه و میخواد از دزدگیر پنجره آویزون بشه توتمام این حالات من باید کنارش باشم که مبادا زمین بخوره و به خودش آسیب برسونه. در الباقی موارد هم یا تو بغلمه یا آویزون میشه پام. یا داره جیغ میزنه و گریه میکنه و میگه مامان دور. (یعنی بریم بیرون بگردیم) روزی هزار بار باید با ماشین بریم بیرون بگردونیمش)

رک بگم من تو تمام مدتی که خونه هستم حتی یک ثانیه حتی یک صدم ثانیه حق نشستن ندارم. یعنی تا میرم بشینم سریع می یاد دست منو میگیرع میگه پاشو با من بیا.

روزی نیست نگم این چه غلطی بود من کردم بچه میخواستم چیکار تو این سن و سال.

بعضی وقتهام فکر میکنم اگه من کرونا بگیرم و بمیرم هیچکس از پس این بچه بر نمی یاد. خیلی وحشتناکه

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۹
پرنسس معتمد