ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام بر دوستان عزیز.

بنظرتون واقعا عجیبه من تو ماه 9 بارداری رانندگی میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا همه منو متعجب نگاه میکنن؟؟؟؟؟؟ مگه رانندگی ضرر داره برام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خواهرم میگه تو با اون شکمت پشت فرمون جا میشی؟؟؟؟

خب چرا نشم؟؟؟؟؟؟؟  صندلی رو تنظیم کردم دیگه. فقط کمربند بستن برام سخت شده. بیشتر وقتها کمربندمو با یه دستم نگه میدارم یعنی از شکمم فاصله میدم و با دست دیگه رانندگی میکنم.

خب بدون ماشین برام سخت تره. مامی میگه بگو بابا بیاد ببرتت. خب من نمیتونم وابسته باشم. هر روز بیاد منو برسونه بعد بیاد منو برگردونه. اعصابم خراب میشه. دلم میخواد اختیارم دست خودم باشه.

شکمم عین توپ سفت و محکم شده. و دقیقا هم گرد هست. فرزند عزیزم ما رو زیاد لگدبارون میکنه. ولی به صدا و حرفای من واکنش نشون میده. آخیییییییییی. کوچولوی منه. بعضی وقتها خیلی آرومه تا دست میکشم رو شکمم میگم کوچولو کجایی؟

سریع تکون میخوره  و اینطوری باهام ارتباط برقرار میکنه. خیلی کنجکاوم ببینم نی نی م چه شکلیه. تو هفته 36 هستم. اگه اجازه سزارین داشتیم حدود 2 هفته دیگه نی نی بغلم بود. ولی هییییییییی هییییییییییییییییییییییی هییییییییییییییی

یکی از این روزهای کزایی که به تنهایی سوار ماشینم شدم و رفتم برای پسملی خرید کردم موقع برگشت تو آسانسور منزل همسایه طبقه pent house که طبقه 5 میشه رو دیدم. خانمه بهم گفت منو میشناسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم نه. گفت ما تو مدرسه با هم همکلاس بودیم. وقتی اسمشو  گفت دقیقا یادم اومد. یعنی اسمش تو ذهنم بود ولی قیافه ش اصلا.

یه پسر 10 ساله هم کنارش بود. بچه ش بود. یه نگاه به شکمم کرد و گفت بچه دومته؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم نخیر عزیزم اولیه. فکرکنم پیش خودش متعجب شد که چرا اینقده دیر.

خب من اروپایی فکرکردم و اروپایی عروسی کردم و اروپایی بچه دار شدم. والا. مگه همه باید مثل هم زندگی کنن.

راستی همکلاس اسبق همسرش پزشک هست. نپرسیدم خودش چیکارست. وقت نشد چون من زود پیاده شدم.

خواهر شوهر هم برگشت خونه ش. تو مدتی که خونمون بود تمام پتوهامو انداخت ماشین لباسشویی. تمام روبالشی ها و رو تشکی های مهمان رو ریخت ماشین لباسشویی. عروسکهای نازنینم رو هم همینطور.

نصف بیشتر ظرفهای تو کابینت رو درآورد شست خشک کرد گذاشت سر جاش. یه سری ظرفها رو هم جاهاشونو عوض کرد.

با هم رفتیم بازار برای خرید مابقی سیسمونی. اونجا هم طبق نظر ایشون کلی خرید کردیم که تو اون لحظه فکرمیکردم خیلی بی مورده. ولی بعد که فکر کردم دیدم نه خب لازم بود.

تقریبا سیسمونی تکمیل شده. فرش اتاقش رو هم خریدیم و پهنش کردیم.

پدر همسر هم از بیمارستان مرخص شد و حساب کتاب کرد که تو این مدت همسر چقدر براش خرج کرده. مبلغ 4 میلیون تومن بود که خدارو شکر کارتشو داد همسر طلبشو بگیره که طلبشو گرفت.

تو سایت بند ناف هم ثبت نام کردم. حالا باید بریم اونجا قرارداد ببندیم.

فعلا منتظرم ببینم نی نی کی تشریف فرما میشه.

راستی مهتاب جون رمزتو عوض کردی من نمیتونم با رمز جدیدت وارد بشم. حروف بزرگ و کوچیک رو هم رعایت میکنم ولی بازم نمیشه. رمزتو اگه فقط عدد بزاری فکر کنم همه مشکلات رفع بشه. (البته ببخشید فضولی کردما)



۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۵
پرنسس معتمد

امروز وارد هفته 35 شدم. از هیکل خودم بدم می یاد. شکمم بزرگ شده . همیشه از شکم بزرگ بدم می یومد. از شما چه پنهون برعکس همه که از دیدن خانم باردار یه جور حس ترحم و دلسوزی دارن من هیچوقت خوشم نمی یومد. الانم از خودم خوشم نمی یاد.

در مورد زایمان هم باید طبیعی بزام عزیزان. راه دیگه ای ندارم. ولی دکترم گفت طبیعی بدون درد برات در نظر میگیریم که اذیت نشی.

دارم یواش یواش باهاش کنار می یام. پدر همسر هنوز تو بیمارستانه. حداقل تا یه هفته دیگه هم باید بمونه. همسر هم که اینروزا بیشتر وقتش پیش پدر و مادرش تو بیمارستانه.

انقدر مسئولیت پذیری تا حالا ازش ندیده بودم. حداقل نسبت به من که اصلا اینجوری نیست.

اینروزا هوا خنک شده. شبها وقتی پنجره بازه خوابیدن خیلی می چسبه بخصوص وقتی میرم زیر پتوی گرم و نرمم.

ولی دچار کمبود خواب شدید هستم. در طول شب چند بار بیدار میشم. دوباره خوابیدن هم برام سخته.

خواهر شوهر هم دیشب با قطار اومد الان خونه مادربزرگه هست. احتمالا امروز می یاد خونه ما. خودش هست با پسرش. قراره دو هفته ساری بمونه. حالا احتمالا خونه فک و فامیلای دیگه شونم میره. اما اگه خونه ما هم باشه مهم نیست. چون شرایط منو میدونه و از من توقعی نداره. همه کارها رو خودش انجام میده.

ولی کلا من تعطیلاتم دوست دارم تو خونه بدون مزاحم باشم. ولی همین که شوهرش نیست و من میتونم لباس راحت بپوشم جای شکرش باقیه.

سیسمونی پسرم هم تقریبا تکمیل شده یه چند تا چیز مونده که اونها رو هم باید بخرم. اتاقش خوشگل شد. وسایلشم خوشگلن. خوشم اومد. حالا نوبت خودشه که دیگه یواش یواش داره آماده میشه بیاد تو این دنیا.

کاش میشد تو یه کشور دیگه بدنیاش می آوردم ولی متاسفانه الان اصلا شرایطشو نداریم.

راستی چکهای اردیبهشت هم با قرض و قوله بالاخره پاس شد. حالا مونده پول بند باف نینی و اسپلیت .

این ماه درگیر این دو مسئله هستیم. این دو تا  رو هم حل کنیم فکر کنم از ماه دیگه شرایطمون نرمالتر بشه.

البته با ورود نی نی هزینه ها بالاتر میره. ولی خب همینه دیگه.

دلم چایی میخواد با شکلات تلخ. ولی کو چایی؟ چرا اینقدر بی منطقن؟ خب خیلی ها بنا به دلایلی نمیتونن روزه بگیرن. چرا یه سالنی رو اختصاص نمیدن برای اونها؟ ما حدود 9 ساعت تو اداره ایم. چرا سرشونو عین کبک میکنن زیر برف و همه چی رو ندید میگیرن؟ که چی مثلا؟ به زور میخوان بگن اینجا همه روزه ان. بابا نیستن. من تو اداره هر کسی رو میبینم داره یواشکی یه چیزی میخوره. پس کی روزه ست اینجا؟؟؟؟؟

خیلی تشنمه. آب خوردم ولی انگار تشنگیم رفع نمیشه.

تا چند روز قبل مدیر مرخصی استعلاجی بود ما همکارا میرفتیم اتاق مدیر اونجا چای ساز داره مینشستیم راحت چایی شکلات میخوردیم بعد میرفتیم اتاقمون.

الان دو روزه مدیر برگشته سر کار. نمیشه بریم اونجا بساط پهن کنیم.

من اگه بتونم تا آخر خرداد می یام سر کار. دیگه اوایل تیر زایمان دارم . باید بمونم خونه.

البته همین الانشم اداره اومدن برام سخته. ولی خب تو خونه هم عصبی میشم و اصلا وقتم نیمگذره.

فعلا که هفته دیگه تعطیلات زیاد داریم بعدشم فقط 2 هفته میمونه.

این دو هفته رو هم بتونم دووم بیارم دیگه بعدش میرم مرخصی.


۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۱
پرنسس معتمد