سلام بر دوستان عزیز.
بنظرتون واقعا عجیبه من تو ماه 9 بارداری رانندگی میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا همه منو متعجب نگاه میکنن؟؟؟؟؟؟ مگه رانندگی ضرر داره برام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواهرم میگه تو با اون شکمت پشت فرمون جا میشی؟؟؟؟
خب چرا نشم؟؟؟؟؟؟؟ صندلی رو تنظیم کردم دیگه. فقط کمربند بستن برام سخت شده. بیشتر وقتها کمربندمو با یه دستم نگه میدارم یعنی از شکمم فاصله میدم و با دست دیگه رانندگی میکنم.
خب بدون ماشین برام سخت تره. مامی میگه بگو بابا بیاد ببرتت. خب من نمیتونم وابسته باشم. هر روز بیاد منو برسونه بعد بیاد منو برگردونه. اعصابم خراب میشه. دلم میخواد اختیارم دست خودم باشه.
شکمم عین توپ سفت و محکم شده. و دقیقا هم گرد هست. فرزند عزیزم ما رو زیاد لگدبارون میکنه. ولی به صدا و حرفای من واکنش نشون میده. آخیییییییییی. کوچولوی منه. بعضی وقتها خیلی آرومه تا دست میکشم رو شکمم میگم کوچولو کجایی؟
سریع تکون میخوره و اینطوری باهام ارتباط برقرار میکنه. خیلی کنجکاوم ببینم نی نی م چه شکلیه. تو هفته 36 هستم. اگه اجازه سزارین داشتیم حدود 2 هفته دیگه نی نی بغلم بود. ولی هییییییییی هییییییییییییییییییییییی هییییییییییییییی
یکی از این روزهای کزایی که به تنهایی سوار ماشینم شدم و رفتم برای پسملی خرید کردم موقع برگشت تو آسانسور منزل همسایه طبقه pent house که طبقه 5 میشه رو دیدم. خانمه بهم گفت منو میشناسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم نه. گفت ما تو مدرسه با هم همکلاس بودیم. وقتی اسمشو گفت دقیقا یادم اومد. یعنی اسمش تو ذهنم بود ولی قیافه ش اصلا.
یه پسر 10 ساله هم کنارش بود. بچه ش بود. یه نگاه به شکمم کرد و گفت بچه دومته؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم نخیر عزیزم اولیه. فکرکنم پیش خودش متعجب شد که چرا اینقده دیر.
خب من اروپایی فکرکردم و اروپایی عروسی کردم و اروپایی بچه دار شدم. والا. مگه همه باید مثل هم زندگی کنن.
راستی همکلاس اسبق همسرش پزشک هست. نپرسیدم خودش چیکارست. وقت نشد چون من زود پیاده شدم.
خواهر شوهر هم برگشت خونه ش. تو مدتی که خونمون بود تمام پتوهامو انداخت ماشین لباسشویی. تمام روبالشی ها و رو تشکی های مهمان رو ریخت ماشین لباسشویی. عروسکهای نازنینم رو هم همینطور.
نصف بیشتر ظرفهای تو کابینت رو درآورد شست خشک کرد گذاشت سر جاش. یه سری ظرفها رو هم جاهاشونو عوض کرد.
با هم رفتیم بازار برای خرید مابقی سیسمونی. اونجا هم طبق نظر ایشون کلی خرید کردیم که تو اون لحظه فکرمیکردم خیلی بی مورده. ولی بعد که فکر کردم دیدم نه خب لازم بود.
تقریبا سیسمونی تکمیل شده. فرش اتاقش رو هم خریدیم و پهنش کردیم.
پدر همسر هم از بیمارستان مرخص شد و حساب کتاب کرد که تو این مدت همسر چقدر براش خرج کرده. مبلغ 4 میلیون تومن بود که خدارو شکر کارتشو داد همسر طلبشو بگیره که طلبشو گرفت.
تو سایت بند ناف هم ثبت نام کردم. حالا باید بریم اونجا قرارداد ببندیم.
فعلا منتظرم ببینم نی نی کی تشریف فرما میشه.
راستی مهتاب جون رمزتو عوض کردی من نمیتونم با رمز جدیدت وارد بشم. حروف بزرگ و کوچیک رو هم رعایت میکنم ولی بازم نمیشه. رمزتو اگه فقط عدد بزاری فکر کنم همه مشکلات رفع بشه. (البته ببخشید فضولی کردما)