ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام بر دوستان و همراهان عزیز.

ساعت ۱۰ شبه . پسره خوابه. تا بیدار نشده و خفتمون نکرده یه ذره تعریف کنم  براتون.

به شدت از زایمان میترسیدم. شده بود کابوس زندگیم. به خیلی از دکترا زنگ زدم و رفتم مطبشون هیچکس قبول نمیکرد سزارینم کنه. دیگه ناامید شده بودم. داشتم خودمو برای زایمان طبیعی آماده میکردم که یه روز پدرم بهم زنگ زد. 

پدر من بعد از بازنشستگیش دفتر مشاور املاک باز کرده.

زنگ زد گفت یه مشتری داره که دنبال خونه میگردن خانمه متخصص زنان زایمانه. در مورد تو باهاش حرف زدم گفت به دخترت بگو بیاد مطبم پرونده بارداریشو هم بیاره ببینم چیکار میتونم براش بکنم.

یه روزنه امیدی تو دلم پیدا شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۰
پرنسس معتمد


سلام به دوستان عزیز. شرمنده ام این مدت بیخبر گذاشتمتون.

خیالتون تخت نی نی هنوز سر جاشه. قصد بیرون اومدن هم نداره. 38 هفته م امروز تموم میشه و از فردا میرم تو 39.

حدود یه هفته هست که اداره نمیرم. دیگه استعلاجی گرفتم. واقعا توانشو نداشتم. دیگه اصلا نمیکشیدم صبح به صبح پاشم لباس بپوشم و این شکم گنده رو حمل و نقل کنم اصلا نمیتونم درست راه برم.

بخاطر اینکه تو خونه بودم حال نداشتم لپ تاپ بیارم و بعد از مدتها شارژش کنم و سپس روشنش کنم و ....

امروز دیگه تنبلی رو گذاشتم کنار و روشنش کردم ولی به یه مشکل عدیده برخوردم

رمز وبلاگمو نمیدونستم. تو اداره ذخیره شده ست. بخاطر همین اصلا تو ذهنم نبود. انقدر چیزای مختلف رو امتحان کردم تا بالاخره پیدا شد/

مرسی که حالمو پرسیدین. بدون جواب تایید کردم گفتم تو پست جدید جواب بدم.

هوا گرمه ولی خب ما به سلامتی اسپیلیت رو خریدیم و مشکل گرما حل شد. برای بند ناف هم رفتیم قرارداد بستیم. امیدوارم بتونیم بگیریم. چون گفتن هیج عفونتی نباید داشته باشم. حتی سرماخوردگی معمولی هم نباید داشته باشم. خیلی مواظبم چیزیم نشه. ولی خب نگرانم.

در مورد زایمان هم فعلا خبری نیست. بنظر میرسه نی نی جاش راحته و حاضر نیست از اونجا دل بکنه. و اما من خیلی بی تاب شدم. خسته شدم. واقعا دیگه توان ندارم. دارم لحظه شماری میکنم این سرتق بیاد بیرون. واقعا دیگه تحمل این هیکل و وضعیت رو ندارم.

خوابیدن برام خیلی سخته. اکثر شبها بیدارم. روزها کلافه و خواب آلودم.

به شدت تشنمه. هر چقدر آب میخورم بازم تشنگیم رفع نمیشه. ولی عاشق هندونه شدم. تنها چیزی که عطشمو برطرف میکنه همون هندونه ست.

راستی آدرس وبلاگ همه دوستان رو آوردم و الان تو لپ تاپ ذخیره کردم از این به بعد همه رو دوباره میخونم. واقعا دلم برای همه تون تنگ شده بود.

نمیدونین جقدر از زایمان میترسم. دچار دوگانگی شدم. از طرفی دلم میخواد پسملی زودتر بیاد. از طرفی بینهایت از زایمان میترسم.

چرا هر جی به ما میرسه سخت میشه آخه؟

تا پارسال همه بی درد سر رایحت سزارین میکردن تموم میشد میرفت. الان زایمان برای همه یه کابوس شده. حتی خود دکترا هم سزارین رو ترجیح میدن.

امیدوارم هفته دیگه زایمان کنم و از این وضعیت نجات پیدا کنم.

مرسی که به فکرم بودین. همه تونو دوست دارم. مواظب خودتون باشین.

۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۸:۲۱
پرنسس معتمد