ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرا به وزن سابقم بر نمیگردم؟ الان ۶۲ هستم قبل بارداری ۵۷ بودم چرا این ۵ کیلو کم نمیشه. دوست ندارم اینجوری باشم. دپرشن گرفتم. دلم میخواد برم باشگاه ورزش کنم ولی آدرین رو نمیدونم کجا بزارم. بچه م به مامانش وابسته ست. من نباشم لج میکنه. یه شب من و همسر عروسی دعوت بودیم پسرم ۲ ماهش بود تصمیم گرفتیم پسری رو بزاریم پیش مامان همسر و با خیال راحت بریم عروسی.

جاتون خالی رفتم آرایشگاه با آرامش نشستم یه مدل مو انتخاب کردم گفتم میخوام اینشکلی بشم. بماند که اصلا خوب نشد موهام ۷۰ تومنم پول دادم و رفتم خونه دیدم ای دل غافل لباسهام برام تنگ شدن. فکر میکردم بعد زایمان دیگه لباسام اندازه م هستن. یه پیراهنی انتخاب کردم و با زور بازوی همسر به زور بستمش و به همراه او زن و شوهر با آرامش رفتیم عروسی‌.

آخیش هر چی رو میز بود رو با آرامش میخوردم مجبور نبودم تند تند بلمبونم و برم بچه رو بگیرم. چایی خوردم شربت خوردم میوه خوردم آخیش رقصها رو میدیم آخیش چه راحت بودم. بعد دیدم موبایلم زنگ خورد دیدم پدرشوهرمه جواب دادم گفت این بجه داره هلاک میشه انقد گریه کرد هر کاری میکنیم آروم نمیشه. نفسش بالا نمی یاد انقدر گریه میکنه. یهو تمام آرامشم بر باد رفت سریع رفتم دم در که زنگ بزنم همسر دیدم خودش دم ورودی تالاره گفت مانتو بپوش بریم که بچه داره غش میکنه. بدو بدو شام نخورده رفتیم تو ماشین. با سرعت تمام خودمونو یک ربعه از بابل رسوندیم ساری. تا رسیدیم خونه دیدم مادرشوهرم میگه بچه انقدر گریه کرد از خستگی خوابش برد انقدرم بد جیغ میزد و گریه میکرد که خودشون هم پابه پاش گریه میکردن‌ . این شد که عروسی رفتنمون ریده شد فقط ۱۵۰ تومن هدیه عروسی پیاده شدیم و منم ۷۰ پول آرایشگاه دادم.

از اون روز نمیتونم بچه رو جایی بزارم و خودم برم به کارام برسم همه جا مجبورم با خودم ببرمش. بخاطر همین نمیشه برم باشگاه. الان پسرم حدودا سه ماه و نیمه. 

الانم خوابیده که دارم براتون دردو دل میکنم. امشب تنهام‌ همسر رفته فیروزکوه راستش نمیدونم چرا ولی یه کمی میترسم. 

تازه از خونه خواهرم برگشتم تولد خواهرزهده م بود یه برش بزرگ کیک خوردم و یه عالمه لازانیا و اسنک. 

لاغر که نمیشم پس بخورم حداقل آرزو به دل نمیرم.

یا خدا صداش در اومد. بیدار شد.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۸
پرنسس معتمد