ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

همسر کلا آدم پول جمع کنی نیست. هرچقدر پول در بیاره آخر ماه هیچی نداره. ولی من همیشه پس انداز دارم. یعنی همون اول ماه که حقوق میگیرم اول یه مقدارشو ندید میگیرم و توی یه کارت دیگه م میریزم بعنوان پس انداز. البته با این اوضاع و احوال مملکت اینروزا پس انداز خیلی سخت شده.

پسرم چند روز پیش داشت با گوشی موبایلم بازی میکرد منم رفته بودم روی بالکن لباسای شسته شده رو پهن کنم دیدم یه صدای وحشتناک می یاد رفتم دیدم گوشیمو محکم پرت کرده سمت میز تلویزیون ال سی دی گوشی خورد شد صفحه کلا سیاه شده بود انقدر ناراحت شدم حد و حساب نداشت چون هم از گوشیم خیلی راضی بودم هم خیلی دوستش داشتم هم کلی اطلاعات تو گوشیم داشتم.

منتظر شدم همسر بیاد گوشی رو با هم بردیم یه موبایل فروشی گفت 4 میلیون هزینه ال سی دیشه یه دونه جدیدشو بخرین به نفعتونه. گفتم جدیدترین مدل سامسونگ چقدره. گفت 16 و نیم میلیون.

گفتم خیلی ممنون همون 4 میلیون رو میدم گوشیمو درست کنین. حدود 5 روز گوشی نداشتم چقدر سختم بود

گوشیم که درست شد سریع براش یه گلس و قاب هم گذاشتم که دوباره این بلا سرش نیاد چون من معمولا روی گوشی قاب و گلس نمیذاشتم. دوست نداشتم. کلا آدمی هستم که وقتی یه چیزی میخرم دوست دارم همونجوری که هست استفاده کنم و لذت ببرم. هیچوقت روی مبلهای نو روکش نمیندازم. برای صندلی ماشینم روکش نخریدم. دزدگیر نداشتم. دوست دارم همه چی اوریجینال باشه.

روی همین حساب هست که هیچوقت ناخن نکاشتم. البته دوست دارم همیشه ناخنام بلند و مرتب باشه ولی هیچوقت نکاشتم حتی روز عروسیم. دوست ندارم غیر طبیعی باشم.

یه مدت موهاموزیاد هایلایت میکردم الان دوباره برگشتم به همون رنگ موی خودم. بخاطر بارداری و زایمان و شیردهی حدود سه سال بوتاکس نکردم  ولی دو هفته پیش رفتم دور چشمام و پیشانیمو بوتاکس کردم. راستش برام خیلی مهمه صورتم چین و چروک نداشته باشه. ولی تا حالا نرفتم ابرومو تاتو کنم یا میکرو بلیدینگ یا حتی کاشت ابرو یا حتی یه مداد ساده هم نمیکشم روی ابروم. چون دوست دارم قیافه م نچرال باشه. البته آرایش همیشه دارم کلا دستکاری کردن صورت جهت زیبایی بیشتر رو دوست ندارم. هیچوقت از ژل استفاده نکردم و تقریبا مطمئنم هرگر استفاده نمیکنم. زمانی که 22 سالم بود دماغم رو جراحی کردم که اگه الان برگردم به اون سال هرگز چنین کاری نمیکردم تنها عمل زیبایی صورتم همین بود.

راستش از جراحی های زیبایی افراطی بدم می یاد. ژل زدن و گونه کاشتن و ... رو نمیپسندم. حس میکنم قیافه ها رو مصنوعی میکنه. معتقدم آدمها باید خودشونو با هر قیافه ای که دارن بپذیرن. قرار نیست همه خوشگل باشن. بزار یه عده هم معمولی باشن. چه اشکالی داره.

مهمترین مسئله داشتن آرامشه. همیشه خودمو تصور میکنم تو کانادا زیر نور کمرنگ آفتاب تو یه پارک نزدیک خونمون نشستم و از آرامشی که دارم لذت میبرم. حتی روی صفحه دسک تاپ کامپیوتر اداره م عکس یه خونه بزرگ و لوکسی هست که وسط شهر تورنتو هست و من هر روز خودمو تو اون خونه تصور میکنم که با پسرم شاد و خندان زندگی میکنیم. همسر توی رویای من تو همون کوچه توی یه خونه دیگه با همسر کانادایی بداخلاقش هست که هر روز شاهد دعوا و بداخلاقی هاشون با همدیگه هستم و با لبخند رضایت نگاشون میکنم و میگم آخیش از دستش راحت شدم حالا یکی بدتر از خودش گیرش اومده حالشو ببره.

راستی به همسر پیشنهاد دادم هر ماه وقتی حقوق گرفتیم بریم هر کدوم 100 دلار بخریم بزاریم کنار. فکر کنیم قسط داریم. دارم برای کانادا پول ذخیره میکنم.

بخاطر همین همسر رفت چند روز پیش 300 دلار خرید الان هشتمون گرو نهمونه. چون آخر ماه هم هست و هر دو بی پولیم. البته پیش خودمون بمونه من یه جای مخفی اندکی پس انداز دارم که نمیخوام فعلا رو کنم.

نمیدونم کارم درسته یا نه چون الان دلار خیلی گرون شده اصلا خریدنش به صرفه هست یا نه ولی وقتی 300 دلار رو تو دستم گرفتم نمیدونین چقدر خوشحال شدم عمرا با طلا خریدن انقدر ذوق نمیکردم علتش این بود که یه حسی بهم گفت از این به بعد این پولی هست که باید خرجش کنین. یعنی میرین کانادا و اونجا با دلار زندگی میکنین نه با ریال.

نمیدونم والا این عشق کانادا منو دیوانه کرده دختر خاله م هم رفته ونکوور با دخترش رفته. دارم از حسودی میترکم. البته دختر خاله م پزشکه.

وای حالم از این ماسک به هم میخوره. اصلا نفسم بالا نمی یاد تو اداره هم مجبوریم دائم بزنیم واقعا خسته کننده ست.

کی از شر این کرونا راحت میشیم دیگه واقعا برام قابل تحمل نیست.

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۰:۱۹
پرنسس معتمد

با سلام خدمت دوستان عزیزم. واقعا نمیدونم چطوری عذر خواهی کنم بابت این همه تاخیر.

راستش زندگی واقعا سخت شده. نمیخوام بنالم و همش نق بزنم ولی خداییش این بچه خیلی اذیت کنه. همش فکر میکردم بزرگ بشه خوب میشه ولی الان دو سالشه هنوز اصلا بهتر نشده. تمام وقت درگیرشم. حالا راجبش بخوابم صحبت کنم باید کتاب بنویسم. البته اینم بگم واقعا واقعا واقعا دوستش دارم. تنها کسی هست توی دنیا که از اعماق وجودم عاشقشم و از دیدنش سیر نمیشم. در معدود مواقعی که دست از سرم بر میداره و میتونم بشینم و فقط نگاش کنم شاید باورتون نشه حاضرم ساعتها بشنم و فقط نگاش کنم از بس بامزه ست هم قیافش هم هیکلش هم راه رفتنش هم کاراش . همه چیزش قشنگه. ولی بسیار بسیار بسیار لجباز و نق نقو و اذیت کنه.

یه چیزی دیروز تو فروشگاه ادارمون دیدم باورم نمیشه. راستش خیلی خودمو کنترل کردم که هنوز به هیچکس هیچی نگفتم.

یکی از همکارام که بسیار آدم موجهی هست. رئیس یه قسمتی هم هست که چند تا پرسنل دارن زیر دستش کار میکنن بسیار هم رئیس خوبیه و پرسنلش خیلی ازش راضی ان. وضع مالی توپی هم داره.

خیلی هم امروزی و خوش اخلاق و حتی خوش قیافه ست. حدود 53 سالشه.

دیروز رفته بودم فروشگاه یه چند تا وسیله بخرم ببرم خونه دیدم رفته یه گوشه فروشگاه یه بیسکوییت کوچولو گرفته بازکرده داره یواشکی میخوره. با خودم گفتم مرد گنده خب اول بخرش بعد بخورش. یعنی انقدر گرسنه ت بود که نتونستی طاقت بیاری. راستش کارم طول کشید و همینجور حواسم به این آقاهه بود که چیکار میکنه دیدم رفته یه دو تا وسیله گرفته و برده صندوق حساب کنه. جالب بود اصلا اسمی از اون بیسکوییتی که خورده بود نیاورد. اصلا باورم نمیشد. مگه میشه؟ اون بیسکوییت اصلا قیمتی نداشت نمیدونم این حرکت یعنی چی. اصلا درکش نکردم و اون آدم تو نظرم .... واقعا حتی نمیتونم قضاوت کنم. برای هیچ کس هم تعریف نکردم . خب خیلی زشته. یه درصد هم اگه اشتباه کنم نمیخوام شخصیت اون آدم خدشه دار بشه. نمیدونم والا امیدورام که اشتباه کرده باشم.

از دست خواهر شوهر یه مدتی ناراحت بودم و هنوزم هستم. نمیدونم یه سری رفتاراش رو چه حسابی هست واقعا نمیفهمه آدم ناراحت میشه؟

راستش من اون زمانی که اومدیم خونه جدیدمون باردار بودم و برای حمل و نقل و اثاث کشی از شرکتهای باربری کمک گرفته بودیم برای چیدن وسایل تو خونه هم خواهرم و مادرشوهرم کمک کرده بودن. اون موقع خیلی فرصت نبود وسایل رو دقیق جابجا کنیم. من هم قصد داشتم بعد زایمانم اینکار رو انجام بدم که بعد از اون هم همش درگیر بچه بودم حتی وقت برای خودم هم نداشتم.

اینروزا وقتی اداره می یام یک هفته مامانم می یاد خونمون. یکهفته هم مادرشوهرم می یاد که از بچه نگهداری کنن.

همزمان پرستار هم هست. راستش هنوز جرئت ندارم بچه رو با پرستار تنها بذارم چون هنوز حرف نمیزنه.

مادرشوهرم کلا آدم بسیار تمیزی و وسواسی هست. تو نظافت و مرتب بودن یه جورایی وسواس داره.

خونه من هم که روز خوشش مورد پسند این خاندان وسواسی نبوده چه برسه به حالا که اصلا وقت تمیزکاری و مرتب کردن ندارم.

حالا تمیزکاری که کارگر می یاد و تمیز میکنه و اما مرتب کردن وسایل...

مادرشوهر فرمودن تو که با این بچه نمیرسی مرتب کنی کلی هم وسایل اضافه تو خونه ت داری که باید دور ریخته بشه. یه روز که خواهرشوهر اومد اینجا میشینیم سه تایی با هم تمیز میکنیم که بار اضافه از  خونه ت جمع بشه. راستش من موافق اینکار نبودم چون خودم به تنهایی خیلی بهتر تصمیم میگیرم چی رو نگه دارم و چی رو بندازم. من صرفا جهت احترام گفتم باشه. چون بچه من یه بچه خیلی شیطون و اذیت کنه و هرکسی نمیتونه از پسش بر بیاد و اگه کمکهای مادرشوهرم نبود نمیتونستم راحت برم اداره نمیتونم بهش نه بگم. چون خونه م که هست ظرفا رو میشوره ناهارمو درست میکنه تا جای ممکن خونه رو تمیز نگه میداره نمیشه اینا رو ندید گرفت یه جورایی بهش هیچوقت بی احترامی نمیکنم. خداییش اون هم بی احترامی نمیکنه. و اما خواهرشوهر ......

کلا خودشو و سلیقشو خیلی برتر میبینه. هیچ مزیت خاصی نداره نمیدونم اینهمه اعتماد به نفس از کجا می یاد. چطور به خودش اجازه میده....

اومده بودن خونمون. من هم هلاک بچه داری و خونه داری و مهمان داری و شام  ناهار پزون و ....

یه شب که هلاک بودم رفتم اتاق بچه دیدم مادر و دختر خودشون بدون اینکه از من اجازه بگیرن شروع کردن دارن تمام وسایل اتاقو میریزن بیرون از تو کمدها و ... که مثلا مرتب کنن.

کار راحتی نیست قبول دارم قصد کمک داشتن بازم قبول دارم ولی این نهایت بی احترامی به منه که بدون اجازه من میرن تو خونه من و کشوها و کمدها رو میریزن بیرون شاید من اونجا کله آدمیزاد قایم کرده بودم حق نداشتن بدون اجازه اینکار رو بکنن. وقتی رفتم تو اتاق ناراحت شدم خیلی. ولی به روی خودم نیاوردم خیلی خسته بودم و  اصلا حوصله اونکار رو نداشتم.

حالا قسمت اصلی ماجرا....

قرار بود لباسهایی که دیگه نمیپوشیدم یا برام تنگ شده بود یا کهنه شده بود روجدا کنم و بدم جایی که بتونن ازش استفاده کنن یا حتی بندازم.

من در کل آدمی هستم که هر لباسی رو نمیخرم یه اخلاق بدی که دارم فکر میکنم اگه لباس رو ارزون بخرم هرچقدر قشنگ باشه دوستش ندارم. بخاطر همین همیشه میرم پاساژهای گرون قیمت و بهترین لباسها با بهترین کیفیت و خیلی گرون قیمت میخرم. این از این.

واکنش خواهرشوهر....

هر کدوم از لباسای منو از تو کمد در می یاورد یه قیافه ای هم بخودش میگرفت که انگار یه تیکه آشغال کثیف تو دستشه با لب و لوچه آویزون میپرسید اینو میخوای نگه داری در عین حال با تمام وجودش و بادی لنگوئجش میگفت بندازش دور. این یه تیکه آشغاله.

شاید باورتون نشه با تک تک لباسای من این برخوردو کرد حتی لباسایی که هنوز اتیکتشو نکنده بودم یعنی هنوز یکبار هم نپوشیده بودم.  شاید نصف بیشتر لباسایی که انداختم تو رودربایستی نگاه اون انداختم. تقریبا همه لباس مجلسی هام همه لباس بیرونی هام همه لباس خونگی هام تقریبا همه رو ریختن بیرون. طوریکه چند روز بعدش فقط درگیر خرید لباس بودم هیچ لباسی نداشتم.

اینجوری خونه تمیز کردن کار عمه منم هست همه چی رو بندازم تو کیسه زباله بذارم دم در بگم خونه رو تمیز کردم.

اون شب وقتی یک اتاق رو تمیز کردن و این حالت رو دیدم گفتم بقیه رو دیگه نیاز نیست تمیز کنین خودم بعدا درستشون میکنم. خیلی جالبه من خیلی جدی به خواهر شوهرم گفتم دیگه به بقیه دست نزنین. اصلا مهم نبود براش اصرار داشت که باید همه خونه رو مرتب کنیم تازه مثلا خسته هم شده بود اخ و پیف هم میکرد یه چند جا هم صداشو برد بالا که زودتر تصمیم بگیر اینو میندازی یا نگه میداری.

اینم بگم در مورد لباسام یکی رو مثلا میگرفت دستش با اون قیافه میگفت اینو میخوای نگه داری خیلی کهنه شده یا از مد افتاده یا ببخشید این یکی دهاتیه.

واقعا بهم بر خورد کم مونده بود بگه همه لباسات آشغالن درصورتیکه همون خودش همیشه از لباسام تقلید میکرد و حتی پارسال عید وقتی مانتوی منو دید رفت عین همونو با همون رنگ خرید با کمال پررویی هم پیش من هم میپوشید. جالبه برام.

راستی برای تولد پسرشم من یه پیراهن پوشیده بودم که همه تو مهمونی میگفتن چقدر قشنگه و از کجا خریدی. اون شب بهم گفت اون پیراهنی که برای تولد پسرم پوشیدی اصلا بهت نمی یومد. نگفت قشنگ نیست چون همه گفته بودن قشنگه گفت بهت نمی یومد درصورتیکه چند بار فیلم اونشب رو رفتم دیدم خیلی هم بهم می یومد.

میدونم همه اینها از حسادتشه. کلا خواهرشوهر آدم حسودیه. خیلی هم حسوده. و از اونجاییکه خودش درواقع در مقابل من چیزی برای ارائه کردن نداره با ایراد گرفتن میخواد منو تحقیر کنه که خودشو برتر نشون بده. همه اینا رو میدونم ولی برای اولین بار کینه کردم بهش.

قبلا هم از این رفتارها با من زیاد داشت ولی چون کلا برام آدم خیلی مهمی نیست نظراتش و حرفاش اصلا برام مهم نبود ولی اینبار خیلی بهم بر خورد بعد اون اصلا بهش زنگ نزدم و باهاش حرف نزدم و تصویری هم تماس میگرفتن از جلو دوربین رد میشدم و یه سلام هم نمیگفتم.

یه چیز دیگه هم هست من 3 هفته پیش مادربزرگم فوت کردن همه همون صبح و ظهر زنگ زدن و تسلیت گفتن. این زنگ نزد.

من برای خوابوندن بچه واقعا اذیت میشم و خودم هم بعد خوابوندنش عین جنازه می یفتم.

ساعت 12 شب دیدم موبایلم زنگ میخوره عین جت پریدم و رفتم جواب دادم فقط بخاطر اینکه آدرین بیدار نشه. خودمم چون تازه خوابید بودم سردرد عجیبی گرفتم. دیدم خانم پشت خط هستن و دارن تسلیت میگن. انقدر گیج بودم اصلا نمیفهمیدم برای چی داره تسلیت میگه. بعد میگه خواب بودی؟ ببخشید شوهرم دیر اومد خونه منتظر بودم بیاد بهت زنگ بزنم و با هم بهت تسلیت بگیم.

واه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خودش نمیتونست زودتر زنگ بزنه واقعا؟!!!!!!!!!!!!! شوهرش هم هرجایی بود تلفن داشت میتونست 2 دقیقه وقت بزاره اگرم نمیتونست میذاشت فردا زنگ میزد لازم نبود حتما با هم زنگ بزنن. نمیدونم منو ساده فرض کرده؟ عمدا اینکارو میکنه؟ قصدش چیه نمیدونم. به هر حال ازش دلخورم.

چند روز پیش زنگ زده گفته تو از من دلخوری؟؟؟؟؟؟؟؟

بهش نگفتم بابت لباسا و اینا ناراحتم دوست ندارم فکر کنه موفق شده منو ناراحت کنه. گفتم نه چند بار زنگ میزدم وجواب نمیدادی و بعدش هم زنگ نمیزدی گفتم شاید دلت نخواد با من حرف بزنی.

چون کلا عادتشه وقتی بهش زنگ میزنی جواب نمیده بعدشم دوباره بهت زنگ نمیزنه. من 7 ساله عروس این خانواده ام تمام 7 سال همینجوری بوده.

دیگه حوصله باز کردن مسئله رو نداشتم کلی بهانه آورد که من دست تنهام و بچه کوچیک دارم و از این حرفا.

به هر حال هنوزم باهاش سرسنگینم و حوصلشو ندارم.

الانم مادرشوهر و خواهرشوهرم اینا همه فیروزکوهن. گفتن که ما هم آخر هفته بریم اونجا که اصلا حوصله ندارم نمیدونم چیکار کنم بپیچونمشون.

 

 

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۰:۳۵
پرنسس معتمد