ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرا؟ چرا؟ چرا من نمیتونم اسم انتخاب کنم. نی نی م حدود 2 ماه دیگه می یاد من هنوز براش اسم انتخاب نکردم. تقصیر همسر هم هست اونم از هیچ اسمی خوشش نمی یاد. منم همینطور.

اگه دختر بود هر دو از اسم سلنا خوشمون می یاد صد در صد میگرفتیم سلنا. ولی نی نی گلم پسره. چرا هیچ اسم پسری قشنگ نیست از نظر من؟؟؟؟

دوستان عزیز یه لطفی بهم بکنین چند تا اسم پیشنهاد بدین باشد که مورد پسند واقع شود.

واقعا دیگه کم آوردم.

راستی هوا چقدر خوب شده امروز. یه چند روزی بود به شدت بارون می بارید. هوا هم خیلی سرد بود. امروز رنگ آفتاب رو دیدیم. دمای هوا هم بالاتر رفته. هوا بهاری شده.

ما خونه قبلی که بودیم پیاده روهای کوچه مون پر بود از درخت نارنج. بهار که میشد بوی عطر بهار نارنج مستم میکرد.

من عاشق بوی بهار نارنجم. اصلا ازش سیر نمیشم. یادمه با یکی از همسایه هامون که اونم تو ادره همکارمه میرفتیم پیاده روی و از بوی عطر بهار نارنج لذت میبردیم.

چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده.

این خونه با وجودیکه کنارمون یه پارک کوچولو سرسبز و خوشگل هست ولی دریغ از یه دونه درخت نارنج.

هر دفعه از خونه میرم بیرون هی بو میکشم ببینم بالاخره میتونم بوی بهار رو حس کنم.

متاسفانه نیست. ولی خب تو اداره مون درخت نارنج داریم میتونم کمبودهامو اونجا جبران کنم.

هنوز خیلی احساس سنگینی ندارم. همیشه میشنیدم که خانم باردار احساس سنگینی زیاد داره و نمیتونه راحت راه بره.

من هنوز احساس سنگینی ندارم. راحت هم راه میرم. ولی عمدا نمیخوام زیاد خودمو خسته کنم بخاطر همون طول س.ر.و.ی.ک.س.م 

فردا نوبت سونو بررسی بارداری دارم. برم ببینم نی نی م قد  و وزنش چقده. و شرایطم کلا چطوریه.

تو آپارتمانمون فعلا با یک عدد همسایه. همون طبقه بالای ما که بچه هاش رو اعصابن، خوش و بش کردم . یعنی روی خوشمو نشون دادم بخاطر اینکه با هم سوار آسانسور شدیم نمیتونستم اخم و تخم کنم.

برای سیسمونی هم یه تخت و کمد دیدم خوشم اومد هنوز سفارش ندادم ولی باید سفارش بدم.

یه ست بیمارستانی و یه دست لباس به همراه سرهمی هم گرفتم.

نمیدونم آغوش چقدر کاربرد داره. ولی یه ست دیدم از کالسکه و کریر و ساک بچه و روروئک و آغوش دیدم قشنگ بود میخوام بخرم ولی نمیدونم آغوش به دردم میخوره یا نه. مامانای عزیز خواهشا تجربیاتتونو در این زمینه در اختیارم بزارین.

راستی فرش اتاق کودک که جزء سیسمونی نیست. فکرکنم اینو باید بابای بچه زحمت بکشه بخره.

چون سیسمونی که مامان بابام میخرن. راستی خانواده همسر چه وظیفه ای دارن تو این قضیه؟ من نمیدونم. باید چیکار کنن؟ نمیشه اونها اصلا به زحمت نیفتن و تمام خرج و مخارج و زحمتها گردن خانواده دختر باشه. والا. گیر آوردن مارو.

بعدشم اینکه نمیدونم پسرم چه شکلیه. هیچ تصوری از قیافه ش ندارم. یه ذره کم طاقت شدم دلم میخواد زودتر ببینم پسرکمو.

اوه چرا اسم نداره بچه م؟؟؟؟

شبها خیلی خوب نمیخوابم. ولی روزها بعد اینکه از اداره میرم خونه انقده خواب دارم وقتی هم میخوابم خیلی عمیق و راحت میخوابم.

دلم یه پیاده روی میخواد اونم شبها اونم تو این هوا اونم با همسر. ولی خب نمیشه . نباید خودمو خسته کنم.

تو اداره دستشویی رفتن خیلی سخته. توالت فرنگی داریم ولی کثیفه نمیشه ازش استفاده کرد.

همه اطرافیانم که باردار بودن زایمان کردن و نی نی شونو دیدن. من از همه عقبترم. نمیخوام. البته الان یک عدد همکار دیگه م هم بارداره اون از من عقبتره.

میدونم مسابقه نیست. ولی خب من دوست داشتم منم زودتر 9 ماهم تموم میشد و آزاد میشدم.

هر روز کپسول ازونیوم 40 رو قبل از صبحانه میخورم. اگه نخورم سوزش معده نمیزاره زندگی کنم.

چند بسته پوشک باید برای بچه بخرن مامان اینا؟

خودم برای بیمارستان چه لباسی باید ببرم؟ موهامو کی رنگ کنم؟ تا قبل از زایمان نمیخوام موهامو رنگ کنم. نی نی تشریف فرم اشدن بعد میگم خواهرم بیاد خونمون موهامو رنگ کنه. ولی میترسم بوی رنگ مو نینی مو اذیت کنه.

چرا من همیشه گشنه ام؟

همین الان غذا خوردم بازم ضعف دارم. فعلا 64 کیلو هستم قبل از بارداری 57 بودم. نمیدونم این دو ماه آخر چقدر قراره اضافه کنم.

ولی کلا خدارو شکر خیلی افقی عمودی رشد نکردم فقط شکمم بزرگ شده اونم نه خیلی زیاد.

نی نی م فکر کنم خست هشد. هی تکون میخوره. برم یه ذره نازش کنم بچه م آروم شه. راستی من اصلا باهاش حرف نمیزنم. حوصله ندارم.




۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۵۸
پرنسس معتمد

سلااااااااااااااااااااااااام به دوستان عزیزم. سال نوی همگی مبارک. انشاء الله سال خوب و خوش و پربرکتی داشته باشین.

آخیش بالاخره عید تموم شد و از دست این مهمانای نوروزی راحت شدیم. تموم نمیشن. یکی می یاد میره بعد اون یکی می یاد بعدش یکی دیگه می یاد.

آقا یکی به این شوهر بیشعور ما بفهمونه که مهمانهای نوروزی رو که صرفا جهت عید دیدنی می یان به زور برای شام نگه نمیدارن. بعدش هم نمیرن فلان قدر پول بدن غذا بخرن و کلی بریز و بپاش کنن. اونم تو این شرایط مالی ما که تا خرخره قسط و چک داریم و به زور از پسش بر می یایم.

انقدر تو این عید و تعطیلات خرجهای الکی و بیخود کرده که حد و حساب نداره. حاتم طایی هم هست به این و اون پول هم قرض میده. اونم کسی که 6 ماه پیش هم 10 میلیون تومن ازش قرض گرفته و هنوز پس نداده و حالا حالاها هم نمیتونه پس بده بازم ازش تقاضای پول میکنه و این آقا بدون اینکه به شرایط بحرانی خودش فکر کنه خیلی راحت پولو به حساب طرف میریزه.

نمیدونم از دست این ولخرجیهاش به کی باید شکایت کنم. هیچ کس نمیفهمه. به خانواده خودم که نمیتونم بگم. خانواده خودشم از این بدترن . کلا این چیزا حالیشون نمیشه. باری به هر جهت زندگی میکنن. جوری خرج میکنن که انگار امروز آخرین روز زندگیشونه و باید همه پولاشونو همین امروز خرج کنن.

چقدر از این بی برنامگی ها بدم می یاد. یه ذره آینده نگر نیستن این خانواده.

بعد اونا طرز زندگی مارو قبول ندارن. همش میگن آدم باید از مال و اموالش استفاده کنه و لذتشو ببره.

همین طرز فکرشون بوده که کوفت ندادن به بچه هاشون.

به شدت هم خودشونو قبول دارن و فکر میکنن بهترین روش زندگی رو خودشون دارن انجام میدن.

بگذریم از این مقوله و برسیم به عید شلوغ پولوغ امسال.

من مثلا قرار بود امسال مراعات کنم و زیاد خودمو خسته نکنم. تا دلتون بخواد مهمانی رفتیم و مهمان اومد خونمون.

آقا هم که خوش تعارف. دیوانه م کرد از بس به همه اصرار کرد لنگر بندازن و انداختن.

خوبه میدونه من توانایی پذیرایی کردن و دولا راست شدن رو ندارم نکبت.

تازه برای سیزده به در هم میخواست منو ببره ارتفاعات جنگلی و ....

هوا تقریبا سرد بود بخصوص تو ارتفاعات.

که البته با مخالفت سرسختانه من مواجه شد و بالاخره منتهی شد به خونه مادربزرگ آقا.

هم اونجا جمع شده بودن و کلی غذاهای خوشمزه خوردیم . ولی خب چون تا آخر شب اونجا بودیم دیگه خیلی خسته شده بودم.

دیروز هم جاتون خالی تولد یکسالگی بچه دخترعموی همسر دعوت بودم. هیچکدوم از لباسام اندازه م نمیشد. بالاخره یه پیراهنی پیدا کردم که تونستم توش جا بشم. اتفاقا خوشگلم بود. همونو پوشیدم و چند تا عکس هم انداختم که از این دوران باشکوه بارداری عکس هم داشته باشم.

آخه تو عکس انداختن خیلی تنبلم.

تولد هم خوب بود ولی واقععا حوصله میخواد . من چرا اصلا حوصله این کارها رو ندارم. کی حال داره برای بچه ش تولد بگیره.

خیلی خسته کننده ست. نمیدونم شاید موقع ش که بشه  منم حوصله داشته باشم. ولی راستش با شناختی که از خودم دارم بعید میبینم.

بعد تولد هم اومدم خونه از اون همه سرو صدا خسته شده بودم. خونه رو تاریک کردم و رفتم رو تختم دراز کشیدم تا همسر هم اومد و با هم سریال دیدیم و بعد خوابیدیم.

الان تو ماه 7 بارداری هستم. بی صبرانه منتظرم این ماههای آخر هم بگذره و من خلاص شم از این وضعیت پنگوئن وار.

خوابیدن خیلی سخته. اینکه مجبورم فقط به پهلو بخوابم اذیتم میکنه. و این باعث میشه اکثرا شبها بیدارم و همیشه احساس خستگی دارم. ولی همینکه میتونم غذا بخورم برام کافیه. چون یادمه اوایل خیلی برای غذا خوردن اذیت میشدم و از همه غذاها بدم می یومد.

شکمم هم بزرگ شده. بیریخت شد هیکلم. ولی مهم نیست بعد زایمانم خودمو دوباره می یارم رو فرم.

نمیدونم چرا اصلا انگیزه برای هیچ کاری ندارم. حتی به بچه هم فکر میکنم میگم اوه حالا کی میخواد بچه بزرگ کنه.

در مورد زایمان هم تصمیممو گرفتم . باید سزارین بشم. به دکترم میگم. اگه قبول نکرد دکترمو عوض میکنم و یه دکتری پیدا میکنم که برام این کار رو انجام بده تو سزارین هم بیهوشی کامل میگیرم نه بی حسی از کمر.

همه کسانی که از کمر بی حس شدن بعدش دچار سردردهای وحشتناک شدن که من اصلا تحملشو ندارم.

بعدشم امیدوارم زایمان زودرس نداشته باشم. یکم نگران این قضیه هستم. چون اصلا مراعات نمیکنم.

هنوز سیسمونی نخریدم. هنوز اسم برای بچه م انتخاب نکردم.تمام کتاب اسو زیر و ر وکردم . یعنی هیچ اسمی نیست که من بپسندم. نمیدونم چرا.

نی نی هم خیلی تکون میخوره. بعضی وقتها شبها که به پهلو میخوابم یهو بیدار میشم میبینم متمایل به سمت شکمم خوابیدم نکنه نی نی اذیت بشه . نیمدونم والا. بالش بارداری هم نگرفتم. حوصله بیرون رفتن و خرید کردن رو ندارم.

شوهره هم زیاد همکاری نمیکنه باهام.

خلاصه اینکه فکر کنم پتانسیل افسردگی بعد زایمان گرفتن رو دارم. از همین الان بی انگیزگی رو کامل حس میکنم.

کارهای خونه هم تکمیل شد. آپارتمان ما خدارو شکر خیلی ساکته. فقط یه واحد هست که دو تا بچه فوق شیطون داره که یکسره تو خونه میدوان و جیغ و داد میکنن و از بخت ما دقیقا بالای واحد ما هستن.

و ما هر روز شاهد شیرین کاریهای این دوستان عزیز هستیم.

همسر عصبانی میشه و حرص میخوره. تا حالا دو بار هم زنگ زده به پدره شکایت کرده ولی چه فایده......

هنوز به هیچکدوم از همسایه ها روی خوش نشون ندادم. نه سلام و احوالپرسی گرم نه چیز دیگه ای.

الان با خودشو ن فکر میکنن من چه ادم عنق و بداخلاق و رو اعصابی ام. فکر کنم چشم ندارن منو ببینن.

برعکس همسر باهاشون خوبه. الان فکرمیکنن این آقا چقدددددددددددر مودب و با شخصیته.

چه جالب دقیقا برعکس فکر میکنن.

آقا پول نداریم اسپیلیت بخریم. به زودی هوا گرم میشه و تو هوای شرجی اینجا باید له له بزنیم.

تا آخر خرداد اوضاع مالی مون خیلی بیریخته. بعد از خرداد حداقل دیگه چک نداریم. فقط قسطا میمونه.

من اسپیلیت میخوام. از اون خونه اسپیلیتو نیاوردیم. چون مال مامانم اینا بود. خودشون خریده بودن. مال خونه بود.

همسر گفت برداریم ببریم ولی من مخالفت کردم گفتم دندت نرم خودت برو بخر.

حالا خشک و تر دارن با هم میسوزن. خداییش اگه لیاقت داشت انقدر سخت نمیگرفتم. ولی ثابت کرد که لیاقت نداره و قدر محبت رو نمیدونه.

وای چقد نوشتم. خسته شدم. حالا برم به امورات مملکت رسیدگی کنم . فعلا تا بعد.......

مهتاب جونم رمز پست جدیدتو به من ندادی.



۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۳۵
پرنسس معتمد