سیزدهم مرداد 99
گرسنمه. باید برم صبحونه بخورم. بزار یه چند خط بنویسم و بعد برم.
یکی از همکارام سن بالاست 3 تا بچه داره پسر بزرگش متولد 60 وقتی 19 سالش بود لج میکنه که برام موتور بخرین. پدره هم براش میخره. یه روزی با دوستش سوار موتور میشن و میرن بیرون تصادف میکنن در واقع پرت میشن زیر تریلی.
دوستش همون لحظه میمیره. ولی خودش زنده میمونه و از گردن قطع نخاع میشه.
20 سال این پسر تو رختخواب بود و هیچ حرکتی نمیتونست بکنه. خیلی زجر آوره. همیشه با خودم فکر میکردم کاش اینم میمرد و انقدر عذاب نمیکشید. پدر و مادرشم خیلی عذاب کشیدن.
امروز صبح اومدم اداره فهمیدم این پسره فوت کرده. گفتم واقعا راحت شد هم خودش هم خانواده ش. آخه این چه زندگی ای بود که داشت.
امیدورام هیچ وقت همچین بلاهایی سر هیچکس نیاد. نمیدونم خدا چطور راضی میشه بنده هاش شکنجه بشن.
همین الان فهمیدم آبدارچی واحدمون کرونا داره هر روز هم می اومد و بهمون چایی میداد. هم اتاقیم هم کرونا گرفت. دقیقا روبروی من مینشست به فاصله یک متر.
یا خدا یعنی رفتنی شدم؟
وای خدا نکنه بانوجان. بلا به دور باشه ازتون.کاش برید یک تست کرونا بدید که خیالتون راحت بشه هم از لحاظ خودتون هم بخاطر گل پسرتون.دعامیکنم سلامت باشید.