ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

بیست و دوم تیر ماه 99

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵ ق.ظ

با سلام خدمت دوستان عزیزم. واقعا نمیدونم چطوری عذر خواهی کنم بابت این همه تاخیر.

راستش زندگی واقعا سخت شده. نمیخوام بنالم و همش نق بزنم ولی خداییش این بچه خیلی اذیت کنه. همش فکر میکردم بزرگ بشه خوب میشه ولی الان دو سالشه هنوز اصلا بهتر نشده. تمام وقت درگیرشم. حالا راجبش بخوابم صحبت کنم باید کتاب بنویسم. البته اینم بگم واقعا واقعا واقعا دوستش دارم. تنها کسی هست توی دنیا که از اعماق وجودم عاشقشم و از دیدنش سیر نمیشم. در معدود مواقعی که دست از سرم بر میداره و میتونم بشینم و فقط نگاش کنم شاید باورتون نشه حاضرم ساعتها بشنم و فقط نگاش کنم از بس بامزه ست هم قیافش هم هیکلش هم راه رفتنش هم کاراش . همه چیزش قشنگه. ولی بسیار بسیار بسیار لجباز و نق نقو و اذیت کنه.

یه چیزی دیروز تو فروشگاه ادارمون دیدم باورم نمیشه. راستش خیلی خودمو کنترل کردم که هنوز به هیچکس هیچی نگفتم.

یکی از همکارام که بسیار آدم موجهی هست. رئیس یه قسمتی هم هست که چند تا پرسنل دارن زیر دستش کار میکنن بسیار هم رئیس خوبیه و پرسنلش خیلی ازش راضی ان. وضع مالی توپی هم داره.

خیلی هم امروزی و خوش اخلاق و حتی خوش قیافه ست. حدود 53 سالشه.

دیروز رفته بودم فروشگاه یه چند تا وسیله بخرم ببرم خونه دیدم رفته یه گوشه فروشگاه یه بیسکوییت کوچولو گرفته بازکرده داره یواشکی میخوره. با خودم گفتم مرد گنده خب اول بخرش بعد بخورش. یعنی انقدر گرسنه ت بود که نتونستی طاقت بیاری. راستش کارم طول کشید و همینجور حواسم به این آقاهه بود که چیکار میکنه دیدم رفته یه دو تا وسیله گرفته و برده صندوق حساب کنه. جالب بود اصلا اسمی از اون بیسکوییتی که خورده بود نیاورد. اصلا باورم نمیشد. مگه میشه؟ اون بیسکوییت اصلا قیمتی نداشت نمیدونم این حرکت یعنی چی. اصلا درکش نکردم و اون آدم تو نظرم .... واقعا حتی نمیتونم قضاوت کنم. برای هیچ کس هم تعریف نکردم . خب خیلی زشته. یه درصد هم اگه اشتباه کنم نمیخوام شخصیت اون آدم خدشه دار بشه. نمیدونم والا امیدورام که اشتباه کرده باشم.

از دست خواهر شوهر یه مدتی ناراحت بودم و هنوزم هستم. نمیدونم یه سری رفتاراش رو چه حسابی هست واقعا نمیفهمه آدم ناراحت میشه؟

راستش من اون زمانی که اومدیم خونه جدیدمون باردار بودم و برای حمل و نقل و اثاث کشی از شرکتهای باربری کمک گرفته بودیم برای چیدن وسایل تو خونه هم خواهرم و مادرشوهرم کمک کرده بودن. اون موقع خیلی فرصت نبود وسایل رو دقیق جابجا کنیم. من هم قصد داشتم بعد زایمانم اینکار رو انجام بدم که بعد از اون هم همش درگیر بچه بودم حتی وقت برای خودم هم نداشتم.

اینروزا وقتی اداره می یام یک هفته مامانم می یاد خونمون. یکهفته هم مادرشوهرم می یاد که از بچه نگهداری کنن.

همزمان پرستار هم هست. راستش هنوز جرئت ندارم بچه رو با پرستار تنها بذارم چون هنوز حرف نمیزنه.

مادرشوهرم کلا آدم بسیار تمیزی و وسواسی هست. تو نظافت و مرتب بودن یه جورایی وسواس داره.

خونه من هم که روز خوشش مورد پسند این خاندان وسواسی نبوده چه برسه به حالا که اصلا وقت تمیزکاری و مرتب کردن ندارم.

حالا تمیزکاری که کارگر می یاد و تمیز میکنه و اما مرتب کردن وسایل...

مادرشوهر فرمودن تو که با این بچه نمیرسی مرتب کنی کلی هم وسایل اضافه تو خونه ت داری که باید دور ریخته بشه. یه روز که خواهرشوهر اومد اینجا میشینیم سه تایی با هم تمیز میکنیم که بار اضافه از  خونه ت جمع بشه. راستش من موافق اینکار نبودم چون خودم به تنهایی خیلی بهتر تصمیم میگیرم چی رو نگه دارم و چی رو بندازم. من صرفا جهت احترام گفتم باشه. چون بچه من یه بچه خیلی شیطون و اذیت کنه و هرکسی نمیتونه از پسش بر بیاد و اگه کمکهای مادرشوهرم نبود نمیتونستم راحت برم اداره نمیتونم بهش نه بگم. چون خونه م که هست ظرفا رو میشوره ناهارمو درست میکنه تا جای ممکن خونه رو تمیز نگه میداره نمیشه اینا رو ندید گرفت یه جورایی بهش هیچوقت بی احترامی نمیکنم. خداییش اون هم بی احترامی نمیکنه. و اما خواهرشوهر ......

کلا خودشو و سلیقشو خیلی برتر میبینه. هیچ مزیت خاصی نداره نمیدونم اینهمه اعتماد به نفس از کجا می یاد. چطور به خودش اجازه میده....

اومده بودن خونمون. من هم هلاک بچه داری و خونه داری و مهمان داری و شام  ناهار پزون و ....

یه شب که هلاک بودم رفتم اتاق بچه دیدم مادر و دختر خودشون بدون اینکه از من اجازه بگیرن شروع کردن دارن تمام وسایل اتاقو میریزن بیرون از تو کمدها و ... که مثلا مرتب کنن.

کار راحتی نیست قبول دارم قصد کمک داشتن بازم قبول دارم ولی این نهایت بی احترامی به منه که بدون اجازه من میرن تو خونه من و کشوها و کمدها رو میریزن بیرون شاید من اونجا کله آدمیزاد قایم کرده بودم حق نداشتن بدون اجازه اینکار رو بکنن. وقتی رفتم تو اتاق ناراحت شدم خیلی. ولی به روی خودم نیاوردم خیلی خسته بودم و  اصلا حوصله اونکار رو نداشتم.

حالا قسمت اصلی ماجرا....

قرار بود لباسهایی که دیگه نمیپوشیدم یا برام تنگ شده بود یا کهنه شده بود روجدا کنم و بدم جایی که بتونن ازش استفاده کنن یا حتی بندازم.

من در کل آدمی هستم که هر لباسی رو نمیخرم یه اخلاق بدی که دارم فکر میکنم اگه لباس رو ارزون بخرم هرچقدر قشنگ باشه دوستش ندارم. بخاطر همین همیشه میرم پاساژهای گرون قیمت و بهترین لباسها با بهترین کیفیت و خیلی گرون قیمت میخرم. این از این.

واکنش خواهرشوهر....

هر کدوم از لباسای منو از تو کمد در می یاورد یه قیافه ای هم بخودش میگرفت که انگار یه تیکه آشغال کثیف تو دستشه با لب و لوچه آویزون میپرسید اینو میخوای نگه داری در عین حال با تمام وجودش و بادی لنگوئجش میگفت بندازش دور. این یه تیکه آشغاله.

شاید باورتون نشه با تک تک لباسای من این برخوردو کرد حتی لباسایی که هنوز اتیکتشو نکنده بودم یعنی هنوز یکبار هم نپوشیده بودم.  شاید نصف بیشتر لباسایی که انداختم تو رودربایستی نگاه اون انداختم. تقریبا همه لباس مجلسی هام همه لباس بیرونی هام همه لباس خونگی هام تقریبا همه رو ریختن بیرون. طوریکه چند روز بعدش فقط درگیر خرید لباس بودم هیچ لباسی نداشتم.

اینجوری خونه تمیز کردن کار عمه منم هست همه چی رو بندازم تو کیسه زباله بذارم دم در بگم خونه رو تمیز کردم.

اون شب وقتی یک اتاق رو تمیز کردن و این حالت رو دیدم گفتم بقیه رو دیگه نیاز نیست تمیز کنین خودم بعدا درستشون میکنم. خیلی جالبه من خیلی جدی به خواهر شوهرم گفتم دیگه به بقیه دست نزنین. اصلا مهم نبود براش اصرار داشت که باید همه خونه رو مرتب کنیم تازه مثلا خسته هم شده بود اخ و پیف هم میکرد یه چند جا هم صداشو برد بالا که زودتر تصمیم بگیر اینو میندازی یا نگه میداری.

اینم بگم در مورد لباسام یکی رو مثلا میگرفت دستش با اون قیافه میگفت اینو میخوای نگه داری خیلی کهنه شده یا از مد افتاده یا ببخشید این یکی دهاتیه.

واقعا بهم بر خورد کم مونده بود بگه همه لباسات آشغالن درصورتیکه همون خودش همیشه از لباسام تقلید میکرد و حتی پارسال عید وقتی مانتوی منو دید رفت عین همونو با همون رنگ خرید با کمال پررویی هم پیش من هم میپوشید. جالبه برام.

راستی برای تولد پسرشم من یه پیراهن پوشیده بودم که همه تو مهمونی میگفتن چقدر قشنگه و از کجا خریدی. اون شب بهم گفت اون پیراهنی که برای تولد پسرم پوشیدی اصلا بهت نمی یومد. نگفت قشنگ نیست چون همه گفته بودن قشنگه گفت بهت نمی یومد درصورتیکه چند بار فیلم اونشب رو رفتم دیدم خیلی هم بهم می یومد.

میدونم همه اینها از حسادتشه. کلا خواهرشوهر آدم حسودیه. خیلی هم حسوده. و از اونجاییکه خودش درواقع در مقابل من چیزی برای ارائه کردن نداره با ایراد گرفتن میخواد منو تحقیر کنه که خودشو برتر نشون بده. همه اینا رو میدونم ولی برای اولین بار کینه کردم بهش.

قبلا هم از این رفتارها با من زیاد داشت ولی چون کلا برام آدم خیلی مهمی نیست نظراتش و حرفاش اصلا برام مهم نبود ولی اینبار خیلی بهم بر خورد بعد اون اصلا بهش زنگ نزدم و باهاش حرف نزدم و تصویری هم تماس میگرفتن از جلو دوربین رد میشدم و یه سلام هم نمیگفتم.

یه چیز دیگه هم هست من 3 هفته پیش مادربزرگم فوت کردن همه همون صبح و ظهر زنگ زدن و تسلیت گفتن. این زنگ نزد.

من برای خوابوندن بچه واقعا اذیت میشم و خودم هم بعد خوابوندنش عین جنازه می یفتم.

ساعت 12 شب دیدم موبایلم زنگ میخوره عین جت پریدم و رفتم جواب دادم فقط بخاطر اینکه آدرین بیدار نشه. خودمم چون تازه خوابید بودم سردرد عجیبی گرفتم. دیدم خانم پشت خط هستن و دارن تسلیت میگن. انقدر گیج بودم اصلا نمیفهمیدم برای چی داره تسلیت میگه. بعد میگه خواب بودی؟ ببخشید شوهرم دیر اومد خونه منتظر بودم بیاد بهت زنگ بزنم و با هم بهت تسلیت بگیم.

واه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خودش نمیتونست زودتر زنگ بزنه واقعا؟!!!!!!!!!!!!! شوهرش هم هرجایی بود تلفن داشت میتونست 2 دقیقه وقت بزاره اگرم نمیتونست میذاشت فردا زنگ میزد لازم نبود حتما با هم زنگ بزنن. نمیدونم منو ساده فرض کرده؟ عمدا اینکارو میکنه؟ قصدش چیه نمیدونم. به هر حال ازش دلخورم.

چند روز پیش زنگ زده گفته تو از من دلخوری؟؟؟؟؟؟؟؟

بهش نگفتم بابت لباسا و اینا ناراحتم دوست ندارم فکر کنه موفق شده منو ناراحت کنه. گفتم نه چند بار زنگ میزدم وجواب نمیدادی و بعدش هم زنگ نمیزدی گفتم شاید دلت نخواد با من حرف بزنی.

چون کلا عادتشه وقتی بهش زنگ میزنی جواب نمیده بعدشم دوباره بهت زنگ نمیزنه. من 7 ساله عروس این خانواده ام تمام 7 سال همینجوری بوده.

دیگه حوصله باز کردن مسئله رو نداشتم کلی بهانه آورد که من دست تنهام و بچه کوچیک دارم و از این حرفا.

به هر حال هنوزم باهاش سرسنگینم و حوصلشو ندارم.

الانم مادرشوهر و خواهرشوهرم اینا همه فیروزکوهن. گفتن که ما هم آخر هفته بریم اونجا که اصلا حوصله ندارم نمیدونم چیکار کنم بپیچونمشون.

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۲
پرنسس معتمد

نظرات  (۳)

به به سلام بانوجان. چشم ما روشن شد به جمال پستهاتون.

امیدوار بودم با بزرگ شدن شازده پسر بار کاری شما هم سبک بشه که ظاهرا نشده و گل پسر همچنان تمام وقت شما رو پر میکنه و همین هم باعث میشه خیلی حوصله نداشته باشید و آستانه تحملتون پایین بیاد. انشالله زمانی که سنش به جایی برسه که بتونید مهدکودک بفرستیدش بهتر خواهد شد. شیطنتهاش رو اونجا با بچه های دیگه خالی میکنه.غذاش رو به هوای اونها خواهد خورد و بازیهای جدید یاد میگیره و خواهد تونست خودش رو سرگرم کنه.

و اما در مورد بحث شیرین غیبت : کاملا مشخصه که خواهر شوهر گرامی اول از روی کنجکاوی میخواسته ببینه شما در کمدها و محلهای دربسته خونتون چی دارید.دوم اینکه از روی حسادت خواسته هر اونچه لباس شیک و برازنده دارید دور بریزه تا دلش خنک بشه سوم و مهمتر از همه اینکه این خصلت بسیار زشت سمنانی هاست که توی امورات خصوصی عروس دخالت کنند. (سمنانی های خواننده اینجا لطفا به بزرگواری خوشون ببخشند این جسارت رو) اصلا حریم خصوصی کمد شخصی کابینت اختصاصی مهم نیستند . و خیلی حق به جانب سلایق خودشون رو برای زندگی همه تجویز میکنند.کاش میتونستید بهشون بگید این لباس یا اون بلوز رو شوهرم خیلی دوست داره نمیخوام بندازم. یا اینکه هدیه شوهرم هست و میخوام داشته باشمش. اینطوری دیگه نمیتونستند به سلیقه شما بی احترامی کنند.

در کل با این جماعت باید حد فاصل خیلی زیادی رو رعایت کرد. وگرنه فکر میکنند مجاز به ابراز سلیقه و عقیده هستند.

امیدوارم با بزرگ شدن گل پسر و مستقل شدن از کمکهاشون بتونید دوباره حریم شخصیتون رو حفظ کنید.

خیلی خوشحال شدم که برامون پست گذاشتید.دلم تنگ شده بود. کامنتتون در پست شمیم جان رو که دیدم دلم باز شد و ممنون که خواهش من رو پذیرفتید و پست جدیدی برامون تنظیم کردید.

پاسخ:
سلام مژگان عزیزم. منم کامنتتو دیدم واقعا خوشحال شدم. قصد دارم از این به بعد هر چند کوتاه زیاد بیام و بنویسم واقعا تخلیه روانی میشم. بعضی وقتها خیلی بهم فشار می یاد.
در مورد مهدکودک خیلی راغبم بزارمش ولی بخاطر شرایط کرونا جرئت نمیکنم. نمیدونم این بلای آسمانی دیگه از کجا پیداش شد. واقعا دیگه کلافه شدم. در مورد خواهرشوهر هم دقیقا توضیحی که دادید درسته. دلم میخواد یه بار بهش بگم تو خودت اجازه میدی خواهرشوهرت بیاد خونتون و اینجور برات تعیین تکلیف کنه؟ بخدا خودش اصلا تحمل خوهرشوهرشو نداره و به خاندان شوهرش اجازه همچین کارهایی رو به هیچ عنوان نمیده. مثل برادرشم زود جوش می یاره و اصلا خوددار نیست. خیلی راحت هم میگن ما اخلاقمون همینه. نمیدونم چرا فکر نمیکنن که باید اصلاح بشن. راستش در مورد دوران کودکیشون یه چیزایی از همسر شنیدم که بعضی وقتها دلم براشون میسوزه و بهمشون حق میدو انقدر عصبی باشن. اینا مشکلات اخلاقی شون ریشه در کودکی شون داره. و فقط و فقط هم تقصیر پدرشونه. پدر بدی داشتن و دارن.

خب شاید بیسکوئیت برا خودش بوده از فروشگاه برنداشته😐 فروشگاها دوربین دارن فکر نکنم کسی این ریسکو بکنه

پاسخ:
نه عزیزم خودم دیدم که بیسکوییت رو از قفسه برداشت و باز کرد و خورد. در مورد دوربین هم نمیدونم والا چرا این ریسکو کرد.

سلام عزیزم همیشه خاموش دنبال کننده شما هستم. خواستم بگم تو این اوصاع وحشتناک تورم و در حالی که خیلی خانواده ها به نون شب محتاج هستن و چند سال یه بار هم لباس نمیخرند کاش به جای دور ریختن اون همه لباس اونا رو اهدا میکردید به نیازمندها یا حداقلاگه لباس ها رو دوست داشتید جلوی خواهرشوهر این بهانه رو میاوردید بعد خودتون برمیداشتید البته حق میدم گاهی ادم بدون فکر تسلیم دیگران میشه تجربشو داشتم ولی خیلی دلم سوخت لباس دور ریختید😐

پاسخ:
سلام عزیزم. آره بهت حق میدم. منم قصدم همین بود که لباسا رو به نیازمندا بدم. ولی انقدر تعدادشون زیاد شده بود که جایی برای نگهداریشون نداشتم اعصابمم به هم ریخته بود گفتم ببرین بزارین دم در. ولی مطمئنم دست نیازمندا رسید چون اینروزا خیلی ها زباله گردی میکنن. چون بعد از نیم ساعت هیچکدوم از اون کیسه زباله ها که توش لباس بود دیگه دم در نبود. شهرداری مطمئنم که نبرده چون اون زمان نمی اومدن برای بردن زباله. متاسفانه چون دلم نمیخواد به کسی بی احترامی کنم خیلی جاها بدون فکر تصمیم میگیرم و بعدش پشیمون میشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی