سال 1397
سلااااااااااااااااااااااااام به دوستان عزیزم. سال نوی همگی مبارک. انشاء الله سال خوب و خوش و پربرکتی داشته باشین.
آخیش بالاخره عید تموم شد و از دست این مهمانای نوروزی راحت شدیم. تموم نمیشن. یکی می یاد میره بعد اون یکی می یاد بعدش یکی دیگه می یاد.
آقا یکی به این شوهر بیشعور ما بفهمونه که مهمانهای نوروزی رو که صرفا جهت عید دیدنی می یان به زور برای شام نگه نمیدارن. بعدش هم نمیرن فلان قدر پول بدن غذا بخرن و کلی بریز و بپاش کنن. اونم تو این شرایط مالی ما که تا خرخره قسط و چک داریم و به زور از پسش بر می یایم.
انقدر تو این عید و تعطیلات خرجهای الکی و بیخود کرده که حد و حساب نداره. حاتم طایی هم هست به این و اون پول هم قرض میده. اونم کسی که 6 ماه پیش هم 10 میلیون تومن ازش قرض گرفته و هنوز پس نداده و حالا حالاها هم نمیتونه پس بده بازم ازش تقاضای پول میکنه و این آقا بدون اینکه به شرایط بحرانی خودش فکر کنه خیلی راحت پولو به حساب طرف میریزه.
نمیدونم از دست این ولخرجیهاش به کی باید شکایت کنم. هیچ کس نمیفهمه. به خانواده خودم که نمیتونم بگم. خانواده خودشم از این بدترن . کلا این چیزا حالیشون نمیشه. باری به هر جهت زندگی میکنن. جوری خرج میکنن که انگار امروز آخرین روز زندگیشونه و باید همه پولاشونو همین امروز خرج کنن.
چقدر از این بی برنامگی ها بدم می یاد. یه ذره آینده نگر نیستن این خانواده.
بعد اونا طرز زندگی مارو قبول ندارن. همش میگن آدم باید از مال و اموالش استفاده کنه و لذتشو ببره.
همین طرز فکرشون بوده که کوفت ندادن به بچه هاشون.
به شدت هم خودشونو قبول دارن و فکر میکنن بهترین روش زندگی رو خودشون دارن انجام میدن.
بگذریم از این مقوله و برسیم به عید شلوغ پولوغ امسال.
من مثلا قرار بود امسال مراعات کنم و زیاد خودمو خسته نکنم. تا دلتون بخواد مهمانی رفتیم و مهمان اومد خونمون.
آقا هم که خوش تعارف. دیوانه م کرد از بس به همه اصرار کرد لنگر بندازن و انداختن.
خوبه میدونه من توانایی پذیرایی کردن و دولا راست شدن رو ندارم نکبت.
تازه برای سیزده به در هم میخواست منو ببره ارتفاعات جنگلی و ....
هوا تقریبا سرد بود بخصوص تو ارتفاعات.
که البته با مخالفت سرسختانه من مواجه شد و بالاخره منتهی شد به خونه مادربزرگ آقا.
هم اونجا جمع شده بودن و کلی غذاهای خوشمزه خوردیم . ولی خب چون تا آخر شب اونجا بودیم دیگه خیلی خسته شده بودم.
دیروز هم جاتون خالی تولد یکسالگی بچه دخترعموی همسر دعوت بودم. هیچکدوم از لباسام اندازه م نمیشد. بالاخره یه پیراهنی پیدا کردم که تونستم توش جا بشم. اتفاقا خوشگلم بود. همونو پوشیدم و چند تا عکس هم انداختم که از این دوران باشکوه بارداری عکس هم داشته باشم.
آخه تو عکس انداختن خیلی تنبلم.
تولد هم خوب بود ولی واقععا حوصله میخواد . من چرا اصلا حوصله این کارها رو ندارم. کی حال داره برای بچه ش تولد بگیره.
خیلی خسته کننده ست. نمیدونم شاید موقع ش که بشه منم حوصله داشته باشم. ولی راستش با شناختی که از خودم دارم بعید میبینم.
بعد تولد هم اومدم خونه از اون همه سرو صدا خسته شده بودم. خونه رو تاریک کردم و رفتم رو تختم دراز کشیدم تا همسر هم اومد و با هم سریال دیدیم و بعد خوابیدیم.
الان تو ماه 7 بارداری هستم. بی صبرانه منتظرم این ماههای آخر هم بگذره و من خلاص شم از این وضعیت پنگوئن وار.
خوابیدن خیلی سخته. اینکه مجبورم فقط به پهلو بخوابم اذیتم میکنه. و این باعث میشه اکثرا شبها بیدارم و همیشه احساس خستگی دارم. ولی همینکه میتونم غذا بخورم برام کافیه. چون یادمه اوایل خیلی برای غذا خوردن اذیت میشدم و از همه غذاها بدم می یومد.
شکمم هم بزرگ شده. بیریخت شد هیکلم. ولی مهم نیست بعد زایمانم خودمو دوباره می یارم رو فرم.
نمیدونم چرا اصلا انگیزه برای هیچ کاری ندارم. حتی به بچه هم فکر میکنم میگم اوه حالا کی میخواد بچه بزرگ کنه.
در مورد زایمان هم تصمیممو گرفتم . باید سزارین بشم. به دکترم میگم. اگه قبول نکرد دکترمو عوض میکنم و یه دکتری پیدا میکنم که برام این کار رو انجام بده تو سزارین هم بیهوشی کامل میگیرم نه بی حسی از کمر.
همه کسانی که از کمر بی حس شدن بعدش دچار سردردهای وحشتناک شدن که من اصلا تحملشو ندارم.
بعدشم امیدوارم زایمان زودرس نداشته باشم. یکم نگران این قضیه هستم. چون اصلا مراعات نمیکنم.
هنوز سیسمونی نخریدم. هنوز اسم برای بچه م انتخاب نکردم.تمام کتاب اسو زیر و ر وکردم . یعنی هیچ اسمی نیست که من بپسندم. نمیدونم چرا.
نی نی هم خیلی تکون میخوره. بعضی وقتها شبها که به پهلو میخوابم یهو بیدار میشم میبینم متمایل به سمت شکمم خوابیدم نکنه نی نی اذیت بشه . نیمدونم والا. بالش بارداری هم نگرفتم. حوصله بیرون رفتن و خرید کردن رو ندارم.
شوهره هم زیاد همکاری نمیکنه باهام.
خلاصه اینکه فکر کنم پتانسیل افسردگی بعد زایمان گرفتن رو دارم. از همین الان بی انگیزگی رو کامل حس میکنم.
کارهای خونه هم تکمیل شد. آپارتمان ما خدارو شکر خیلی ساکته. فقط یه واحد هست که دو تا بچه فوق شیطون داره که یکسره تو خونه میدوان و جیغ و داد میکنن و از بخت ما دقیقا بالای واحد ما هستن.
و ما هر روز شاهد شیرین کاریهای این دوستان عزیز هستیم.
همسر عصبانی میشه و حرص میخوره. تا حالا دو بار هم زنگ زده به پدره شکایت کرده ولی چه فایده......
هنوز به هیچکدوم از همسایه ها روی خوش نشون ندادم. نه سلام و احوالپرسی گرم نه چیز دیگه ای.
الان با خودشو ن فکر میکنن من چه ادم عنق و بداخلاق و رو اعصابی ام. فکر کنم چشم ندارن منو ببینن.
برعکس همسر باهاشون خوبه. الان فکرمیکنن این آقا چقدددددددددددر مودب و با شخصیته.
چه جالب دقیقا برعکس فکر میکنن.
آقا پول نداریم اسپیلیت بخریم. به زودی هوا گرم میشه و تو هوای شرجی اینجا باید له له بزنیم.
تا آخر خرداد اوضاع مالی مون خیلی بیریخته. بعد از خرداد حداقل دیگه چک نداریم. فقط قسطا میمونه.
من اسپیلیت میخوام. از اون خونه اسپیلیتو نیاوردیم. چون مال مامانم اینا بود. خودشون خریده بودن. مال خونه بود.
همسر گفت برداریم ببریم ولی من مخالفت کردم گفتم دندت نرم خودت برو بخر.
حالا خشک و تر دارن با هم میسوزن. خداییش اگه لیاقت داشت انقدر سخت نمیگرفتم. ولی ثابت کرد که لیاقت نداره و قدر محبت رو نمیدونه.
وای چقد نوشتم. خسته شدم. حالا برم به امورات مملکت رسیدگی کنم . فعلا تا بعد.......
مهتاب جونم رمز پست جدیدتو به من ندادی.
سلام پرنسس عزیز. مجددا سال نو مبارک باشه. اول از همه یه چیزی بگم! تا دیدم پست جدید گذاشتی سریع تا پایین اومدم ببینم عکس گذاشتی یا نه که دیدم زهی خیال باطل! عاقا ما کلا بیخیال شدیم :)))) در مورد دید و بازدید عید هم واقعا خدا رو شکر تموم شد! من که واقعا از این خاله بازیهای عید بدم میاد! امروز میریم خونه طرف! طرف فردا میاد خونه ما! دقیقا عین خاله بازی دوران کودکی! از همه بدتر اینکه به خاطر هوای بد و شرجی و رطوبتی شمال نمیشه وسایل پذیرای رو تو ظرفاش گذاشت و بذاریم رو میز! هر بار قبل از اومدن مهمون میریختم تو ظرف بعد از رفتنشون میذاشتم تو یخچال یا کیسه فریزر که رطوبت نگیره! اوف چقدر خسته کننده بود! همش دعا میکردم همه مهمونا تو یه روز بیان و برن راحت بشم ولی اینطوری نشد!
منم چقدر غر زدمااااااااااا!!!
در مورد بالش بارداری اصلا کوتاهی نکن! فوق العاده س! خوابیدن باهاش خیلی راحت و لذتبخشه! من حتی تو دوران بارداری مسافرت هم که میرفتم با خودم بالش بارداریمو میبردم! حتما برو بخر!