ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

بیخوابی های ممتد

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ب.ظ

پس این بیخوابیهای شبونه کی تموم میشه. بخدا هلاک شدم. 16 ماه و نیمه که یک شب مثل آدم نخوابیدم. روز به روز هم بدتر میشه. دیگه به مرحله ای رسیده که بعد از 2 ساعت خواب اول شب، هر 10 دقیقه بیدار میشه شیر میخوره دوباره میخوابه تا میخوام مجدد بخوابم دوباره بیدار میشه. تمام طول شب یا دارم بهش شیر میدم یا رو پام میخوابونمش.

امروز صبح ساعت چهار و نیم بیدار شد. کاملا بیدار شد. چشمها باز. سرحال. قبراق. بلند شد واسه خودش تو خونه راه میرفت. منم هلاک خواب بودم. نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم. هی صداش میکردم بیا بخواب بچه.

تا ساعت 6 و نیم در تلاش بودم بخوابونمش. ولی نخوابید. ساعت یک ربع به هفت بالاخره چشماشو بست که مامی تشریف آوردن و منم با اعصاب خراب یه نسکافه درست کردم و همچنان که غر میزدم میخوردم و لباس می پوشیدم و بعد کلی نق و نوق سر مامانم که این شانس گه منه با این بچه ناآرامو کم خواب و شوهر کمک نکن و ....

خلاصه از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم همچنان نق داشتم تو ماشین بلند بلند با خدا حرف میزدم و نق میزدم و گله میکردم که اینجا هم جا بود منو بدنیا اوردی؟ این زندگیه برای من درست کردی؟ این شوهر بود برای من فرستادی؟ اصلا این بچه چرا غذا نمیخوره؟ چرا نمیخوابه؟ چرا انقدر شیطونه؟ چرا تو اداره انقدر کارم زیاده؟ چرا من همیشه خسته م؟ چرا لاغر نمیشم؟ چرا نمیتونم با خیال راحت شیرینی بخورم؟ اصلا چرا هفته قبل ماشینمو زدم به در پارکینگ؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

تا اینکه رسیدم اداره. رفتم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ گفتم اصلا چرا پسر خاله م مرد؟ چرا فلانی که سالهاست قطع نخاع از گردن شده و آرزوی مرگ داره رو نمیکشی؟ چرا این زنده های سالم که دارن از زندگی لذت میبرن رو میبری و اونها که دارن زجر میکشن رو نگه میداری؟

خلاصه چند قطره اشک هم چکوندیم و سبک شدیم.

بعد از ماشین پیاده شدم و اومدم تو اتاق.

این هفته تنهام تو اتاق. هم اتاقیها رفتن مسابقات والیبال تو یزد.

کلی کار سرم ریخته. حوصله نداشتم انجامشون بدم به محبوب گفتم بیاد اتاقم نشستیم با هم صبحونه خوردیم و تا 9 درد و دل کردیم و بعد کارمو شروع کردم.

به مامی گفتم این بچه رو نخوابونین تا من برم خونه و خودم بخوابونمش که بلکه کمی بیشتر بخوابه و من کمی بتونم استراحت کنم.

بچه استادم هم بدنیا اومد. زود بدنیا اومد رفتیم براش لباس سرهمی سایز صفر خریدم. سایز 00 کم پیدا میشه.

کادوش کردم منتظرم چهارشنبه بشه برم لباس رو بدم به پدرش. انقدر دلم میخواد برم خونشون و از نزدیک بچه رو ببینم.

یه عالمه چایی خوردم. از صبح تا الان هم دستشویی نرفتم فکر کنم دیگه باید برم وگرنه ممکنه خیلی دیر بشه.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۲۶
پرنسس معتمد

نظرات  (۵)

۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۲:۳۳ دانیال طاهری فر

همینه که میگن بهشت زیر پای مادران است...

و اما از این چراهای فراوان ....

۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۲:۳۴ پوریا قلعه

:)

سلام‌عزیزیم

من خیلی ساله که میخونمت اولین کامنتمه

ببین علت بیدار شدن بچه شما اینه که خوب سیر نمیشه

من یه پسر پنج ماهه دارم

طبق تجربه فهمیدم هر موقع گرسنه هست چندبار شبا بیدار میشه

البته من بهش شیرخشک میدم تا سیر بشه اینحوری یکبار یا دوبار بیدار میشه 

شیرشو میخوره و میخابه

شما ببین اگر شیرخشک میخوره امتحان کن ببین چجوریه، سیر میشه یا اینکه عادت کرده که مدام بیدار بشه

 

پاسخ:
سلام عزیزم. دقیقا همینه که میگی. اما متاسفانه پسر من خیلی بدغذاست. هر کاری میکنم نمیتونم سیرش کنم چون نمیخوره. شیر خشک که از 10 ماهگیش دیگه لب نزد. شیر پاستوریزه هم اصلا نمیخوره. دیشبم هر کاری کردم غذا نخورد بخاطر همینم دوباره دهنمو سرویس کرد. اولین بچه تونه. مبارکتون باشه انشالله همیشه سالم و خوش غذا باشه.  مرسی از راهنماییت عزیزم.
۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۳۵ shamim123.blogfa.com

اینو که خوندم فهمیدم پسرک چند ماهشه

دختر خوب آدم به بچه ی 16 ماهه هنوز شیر مادر میده؟؟؟؟

همت کن.تنبلی و بی حوصلگی تو با جملاتی مثل دلم میسوزه و گناه داره و این بهونه ها توجیه نکن

نصیحت من به تو:::::پسر بزگ کردن (غلبه کردن) میخاد.باید بر پسر غلبه کرد

حتمن و حتمن و حتمن و حتمن و حتمن سی دی (تولد تا سه سالگی) دکتر هلاکویی رو گوش بده...من سی دیه رو دیر گوش دادم از خیلی از تربیت ها گذشته بود ولی بخصوص برا غذای حبه نجات پیدا کردم

خدمتی ک هلاکویی به بشر فارسی زبان کرد هیشکی نکرد

 

پاسخ:
آره راستش حق با توئه ولی من واقعا تحمل ندارم بچه م گریه کنه و اشک بریزه. برام خیلی سخته. همین الانشم پسرم ضعف منو گرفته خوب بلده چطوری کاراشو پیش ببره. ولی چیکار کنم ذاتا مهربونم.
اون سی رو از کجا باید تهیه کنم؟ واقعا نیاز به کمک دارم تو تربیت خیلی جاها نمیدونم باید چه برخوردی داشته باشم که درست باشه.
بدغذایی خیلی بده خواهر. خیلی بد.

من تازه وبلاگتون دیدم و این پست رو خوندم. من هم دقیقا وضعم همین بود پسرم انقدر به شیر من وابسته بود و هر شب بارها بیدار میشد و شیر میخورد و من ناتوان بودم از، از شیر گرفتنش. تا دوسالگیش که دیگه عزممو جزم کردم و شروع کردم. و باور نمیکنی چقدر راحت و سریع پذیرفت و فقط تا یکی دو روز یه کم مظلوم شده بود و بهترین قسمتش این بود که اولین شبی که شیرش قطع شد تا صبح خوابید یکسره و من بعد از دو سال شب تا صبح خوابیدم. من روشم این بود که گفتم شیرم تلخ شده و چون بچه محافظه کاریه دیگه جرات نکرد بخوره. و غذا خوردنش هم بهتر شد بعدش . کلا خیلی چیزهایی که از پسرت میگی من هم تجربه کردم؛ اینکه همش بهت چسبیده بود و باید باهاش بازی کنی. باید بگم که نکران نباش هر جی بزرگتر بشه بهتر میشه فقط سعی کن اصلا باهاش دعوا نکنی و سرش داد نزنی که آسیب نبینه. اکه تونستی بذارش مهد که انرژیش خالی بشه و بتونی با بچه‌های دیگه بازی کنه. 

پاسخ:
سلام عزیزم. الان پسرم دو سال و هشت ماهشه. تو دو سالگی از شیر گرفتمش ولی خواب شبش خوب نشده بود . جدیدا حدود یک ماهی هست که خوابش بهتر شده. باهات موافقم. هر چی بزرگتر میشه وابستگیش کمتر میشه ولی کلا توان و انرژیم خیلی کم شده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی