ماه آخر
امروز وارد هفته 35 شدم. از هیکل خودم بدم می یاد. شکمم بزرگ شده . همیشه از شکم بزرگ بدم می یومد. از شما چه پنهون برعکس همه که از دیدن خانم باردار یه جور حس ترحم و دلسوزی دارن من هیچوقت خوشم نمی یومد. الانم از خودم خوشم نمی یاد.
در مورد زایمان هم باید طبیعی بزام عزیزان. راه دیگه ای ندارم. ولی دکترم گفت طبیعی بدون درد برات در نظر میگیریم که اذیت نشی.
دارم یواش یواش باهاش کنار می یام. پدر همسر هنوز تو بیمارستانه. حداقل تا یه هفته دیگه هم باید بمونه. همسر هم که اینروزا بیشتر وقتش پیش پدر و مادرش تو بیمارستانه.
انقدر مسئولیت پذیری تا حالا ازش ندیده بودم. حداقل نسبت به من که اصلا اینجوری نیست.
اینروزا هوا خنک شده. شبها وقتی پنجره بازه خوابیدن خیلی می چسبه بخصوص وقتی میرم زیر پتوی گرم و نرمم.
ولی دچار کمبود خواب شدید هستم. در طول شب چند بار بیدار میشم. دوباره خوابیدن هم برام سخته.
خواهر شوهر هم دیشب با قطار اومد الان خونه مادربزرگه هست. احتمالا امروز می یاد خونه ما. خودش هست با پسرش. قراره دو هفته ساری بمونه. حالا احتمالا خونه فک و فامیلای دیگه شونم میره. اما اگه خونه ما هم باشه مهم نیست. چون شرایط منو میدونه و از من توقعی نداره. همه کارها رو خودش انجام میده.
ولی کلا من تعطیلاتم دوست دارم تو خونه بدون مزاحم باشم. ولی همین که شوهرش نیست و من میتونم لباس راحت بپوشم جای شکرش باقیه.
سیسمونی پسرم هم تقریبا تکمیل شده یه چند تا چیز مونده که اونها رو هم باید بخرم. اتاقش خوشگل شد. وسایلشم خوشگلن. خوشم اومد. حالا نوبت خودشه که دیگه یواش یواش داره آماده میشه بیاد تو این دنیا.
کاش میشد تو یه کشور دیگه بدنیاش می آوردم ولی متاسفانه الان اصلا شرایطشو نداریم.
راستی چکهای اردیبهشت هم با قرض و قوله بالاخره پاس شد. حالا مونده پول بند باف نینی و اسپلیت .
این ماه درگیر این دو مسئله هستیم. این دو تا رو هم حل کنیم فکر کنم از ماه دیگه شرایطمون نرمالتر بشه.
البته با ورود نی نی هزینه ها بالاتر میره. ولی خب همینه دیگه.
دلم چایی میخواد با شکلات تلخ. ولی کو چایی؟ چرا اینقدر بی منطقن؟ خب خیلی ها بنا به دلایلی نمیتونن روزه بگیرن. چرا یه سالنی رو اختصاص نمیدن برای اونها؟ ما حدود 9 ساعت تو اداره ایم. چرا سرشونو عین کبک میکنن زیر برف و همه چی رو ندید میگیرن؟ که چی مثلا؟ به زور میخوان بگن اینجا همه روزه ان. بابا نیستن. من تو اداره هر کسی رو میبینم داره یواشکی یه چیزی میخوره. پس کی روزه ست اینجا؟؟؟؟؟
خیلی تشنمه. آب خوردم ولی انگار تشنگیم رفع نمیشه.
تا چند روز قبل مدیر مرخصی استعلاجی بود ما همکارا میرفتیم اتاق مدیر اونجا چای ساز داره مینشستیم راحت چایی شکلات میخوردیم بعد میرفتیم اتاقمون.
الان دو روزه مدیر برگشته سر کار. نمیشه بریم اونجا بساط پهن کنیم.
من اگه بتونم تا آخر خرداد می یام سر کار. دیگه اوایل تیر زایمان دارم . باید بمونم خونه.
البته همین الانشم اداره اومدن برام سخته. ولی خب تو خونه هم عصبی میشم و اصلا وقتم نیمگذره.
فعلا که هفته دیگه تعطیلات زیاد داریم بعدشم فقط 2 هفته میمونه.
این دو هفته رو هم بتونم دووم بیارم دیگه بعدش میرم مرخصی.