سلام به دوستان
آخ تو شب یلدای منی
دیوونه دوست داشتنی
لبای تو رنگ اناره و هندونه شیرینیش کم می یاره و .........
چرا من این آهنگو اینقده دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بزارین از روز پنج شنبه براتون بگم.
کله صبح از خواب بیدار شدم. گفتم امروز دیگه باید به کارهام برسم. رفتم دوش گرفتم. خوشگل کردم لباس پوشیدم و رفتم بیرون. ماشین نبردم. خیلی ترافیک بود. حوصله جای پارک نداشتم.
اول رفتم یه مغازه ای که لباس بارداری میفروشه. هپتا از لباساش خوشم نیومد. اصلا به سبک من نمیخوره. فقط یه شلوار بارداری جذب خریدم. برای زیر پالتو و بوتم میخواستم. و یه تی شرت که سرمه ای هست و یه عکس نی نی سفید هم رو شکمش داره. خیل بامزه ست.
بعد رفتم برای خودم یه پالتو خوشگل خریدم که مناسب شرایطم هست. شکمم هم بزرگ بشه بازم میتونم بپوشمش. یه مدل خاصیه که اورسایز محسوب میشه. ولی خیلی خوشم اومد ازش. بعدشم رفتم یه بوت راحت و اسپرت و طبی خریدم.
بعد دیدم وسایل تو دستم زیاد شد سریع یه ماشین دربست گرفتم رفتم خونه. همون لحظه لباسامو عوض کردم و آرایشمو یکمی ملایم تر کردم رفتم مراسم چهلم پدر همکارم. دیر رسیدم مراسم از 11 تا 2 بود. من 20 دقیقه به یک رسیدم..
..............................................................
همین الان مامانم زنگ زد گفت پسرخاله م دیشب تصادف کرده تو بیمارستانه. هر چی میپرسم حالش چطوره فقط گریه میکنه.
به خواهرمم زنگ زدم دیدم اونم داره گریه میکنه.
نمیدونم چی شده. به منم نمیگن. مثلا دارن مراعاتمو میکنن. خب اینجوری که بدتره . دلم هزار راه میره.
پسر خاله م فقط 24 سالشه. خیلی نگرانم.
مبارک باشه خریدهات .ایشالا به شادی بپوشی :-*
ان شالله که هیچ اتفاقی نیمافته واسه پسر خاله ♥