پیاده روی
روز چهارشنبه هفته قبل وقتی رسیدم خونه اول از همه pretty little liers رو دیدم. بعد رفتم دراز کشیدم یکمی بخوابم که دیدم تپل مپلو (خواهرزاده گرام) زنگ زدن و گفتن خاله من حوصله ام سر رفت می یای بریم بیرون؟؟؟
خیلی خوابم می یومد ولی گفتم بچه گناه داره پدر و مادرش که اونو هیچ جا نمیبرن بذار من باهاش برم بیرون.
خلاصه با تاکسی رفتم در خونشون و از اونجا به بعد با هم پیاده راه افتادیم. سر راه تمام مانتو فروشی ها و کفش فروشی ها رو سر میزدیم. یک دونه مانتو و یک جفت کفش هم خریدم؟؟؟؟
نیاز داشتم؟؟؟ نه. پس چرا خریدم؟؟؟؟؟؟؟ مریضم مریض میفهمین؟؟؟؟؟
خلاصه اینکه ما اون روز ساعت 6 غروب پیاده روی رو شروع کردیم و ساعت 9 و ربع تموم کردیم. خانم تپله خیلی پاهاش ددرد گرفته بود. ولی من کوتاه نمی یومدم میگفتم حتما باید پیاده برگردیم خونه.
خواهرزاده رو رسوندم خونشون و خودم هم پیاده برگشتم خونه.
اون شب که هیچ. فرداش حس کردم مچ پای چپم درد میکنه. زیاد بهش اهمیت ندادم. گفتم دندش نرم خودش خوب میشه.
روز 5 شنبه هم کلی اینور و اونور و این بانک و اون بانک رفتیم و برگشتیم خونه. همون شب یهو درد پای چپم زیاد شد. طوری که اصلا نمیتونستم پامو تکون بدم. پای راستم مشکلی نداشت. فقط چپیه ادا در می آورد.
اون شب نتونستم خوب بخوابم چون اصلا نمیتونستم پامو تکون بدم.
صبح جمعه دیدم مچ پای چپم در سه نقطه ورم کرده. بقدری درد زیادی داشت که اصلا نمیتونستم راه برم. تمام صبح جمعه رو با اون پای چلاقم اینور و اونور رفتم تو خونه و کار کردم. همسر هی میگفت بیا بریم دکتر.
لباسها رو تو ماشین ریخته بودم بعد اونا رو آویزون کردم. حموم رفتم به کارهای دیگه رسیدم و ناهار خوردیم بعد آماده شدم بریم دکتر.
پام وحشتناک درد میکرد اصلا نمیتونستم از پله ها پایین بیام. به یک فلاکتی اومدم پایین. رفتیم دکتر. پرسید ضربه خورده؟ گفتم نه. گفت حساسیت داری به چیزی؟؟ گفتم نه. راستش اصلا تشخیص نداد چیه. فقط گفت بعضی وقتها عضله ها الکی ورم میکنن. (جلل الخالق)
اومدیم بیرون و همسر فرمودن با دوستان بریم ددر؟؟؟؟؟؟؟ گفتم با این پای چلاقم کجا بیام؟؟؟؟؟؟؟؟
یهو یاد خواهرزاده و والدین تنبلش افتادم. گفتم با خواهرم اینا بریم دریا؟؟؟؟؟؟؟
گفت حالا تو زنگو بزن من میدونم اونها نمی یان.
سریع زنگ زدم تپلو کلی ذوق کرد و پدر و مادرش هم اوکی دادن. خورد تو ذوق همسر گرام.
خلاصه همه با هم رفتیم دریا رفتیم ساحل اولش می لنگیدم ولی بعد که همسر مارو به زور سوار قایق کرد و رفتیم وسط دریا و کلی جیغ کشیدیم کلا درد پام یادم رفت.
بعد از پیاده شدن از قایق سرمست از اینکه زنده موندم بدو بدو از دریا و امواج دور میشدم که خیس نشم که آخرشم شدم.
پام خوب شده بود اصلا درد نداشتم. بعدش رفتیم پارک کنار ساحل کلی اونجا بازی کردیم بعد برگشتیم یکی از پارکهای داخل شهر اونجا هم بازی کردیم بعدش رفتیم کافه. یه چیزایی خوردیم و ساعت حدودای 10 و نیم یازده خونه بودیم.
دیگه اصلا پادرد نداشتم ولی ورم پام همینطور بیشتر شد. دیشب هم راحت خوابیدم بدون درد. امروز هم تو اداره ام اصلا درد ندارم ولی پای چپم از مچ به سمت انگشتام همینطور ورمش زیاد شده و دائم داره پیشروی میکنه قرمز هم شد.
حالا داستان چیه و مشکل از کجا آب میخوره نمیدونم. هی به همسر گفتم نکنه یه بیماری ناشناخته گرفتم و دارم میمیرم. میگه نترس هیچیت نمیشه. من نمیترسم راستش. فقط برام عجیبه. این چه معنی میتونه داشته باشه آخه؟