ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

در انتظار مهمان

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۰ ق.ظ

امروز یکشنبه ست. مادر همسر گرام فرمودن یا امشب تشریف فرما میشن یا فردا صبح. قراره مادر و پدر همسر و خواهر همسر و شوهرش و فرزندش بیان خونمون تا جمعه هم بمونن.

کی دعوتشون کرده؟؟؟؟؟؟؟؟

هیچ کس.

خودشون تصمیم گرفتن بیان. خب اشکال نداره. بیان. قدمشون رو تخم چشامون.

ولی آدم وقتی خودش خودشو دعوت میکنه نهایتا یه روز . دو روز خودشو بنداز کنه. نه 6 روز.

بد میگم؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا نمیدونم امشب باید شام درست کنم یا نه. و اینکه اگه قرار باشه شام درست کنم چی درست کنم.

من برای حجم بالا نمیتونم غذا درست کنم. همیشه خراب میکنم. حجم بالا منظورم 7 نفره.

شاید بنظر زیاد نیاد. ولی خب  من برام سخته. هیچوقت اینجوری زندگی نکردیم.

دیروز ماشین دست من بود که خریدهارو انجام بدم.

بعد از تعطیلی از اداره حال نداشتم برم خرید سریع رفتم خونه. ساعت 5 شال و کلاه کردم برم بیرون خرید.

در حیاطو که باز کردم دیدم به به چه ترافیکی!!!!!!!!!!

گفتم نمی ارزه تو این ترافیک ماشین ببرم بیرون. حوصله رانندگی نداشتم.

گفتم چهار ستون بدنم سالم. پیاده میرم خرید.

همه چی هم نزدیک ما هست. راه طولانی نبود فقط میدونستم بارم سنگین میشه و حمل و نقل برام سخت میشه.

اول رفتم یه سوپری. چند تا چیز میز خریدم. خواستم برم میوه فروشی همون نزدیکی، دیدم وای بارم زیاده باید برم خونه اول اینهارو بذارم خونه بعد بیام میوه بخرم.

هلک و هلک رفتم خونه وسایل رو گذاشتم تو حیاط دوباره راهی میوه فروشی شدم. میوه هامو خریدم دیدم ای دل غافل چقدر سنگین شد. تلو تلو خوران رفتم سمت خونه میوه ها رو هم گذاشتم تو حیاط . حالا مونده بود  نون خرید و پیچ گوشتی خریدن (جهت سفت کردن پیچ دسته ماهیتابه)!!!! و بادی اسپری خریدن و خمیر ریش و .... (برای حاج آقای گشادمون)

دوباره از خونه راه افتادم اول رفتم سمت ابزار یراق فروشی یه فازمتر گرفتم بعد رفتم خرازی دوتا بادی اسپری برای خودم و همسر خریدم یه خمیر ریش برای همسر دوتا مسواک برای دوتامون گرفتم بعد رفتم نونوایی 8 تا نون خریدم برای بار سوم با دست پر رفتم سمت خونه.

وقتی رسیدم خونه دیدم وسایلی که خریدم تو حیاط نیستن فهمیدم مامی برام برده بالا.

رفتم طبقه مامی اینا با دست پر گفتم وسایلمو چیکار کردی؟؟؟؟

گفت  بردمشون بالا. بعد یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت چرا انقدر خودتو خسته میکنی؟؟؟؟؟؟

اون لندهور کجاست؟؟؟؟؟

اینها چرا همیشه اینجا پلاسن؟؟؟ چرا نمیفهمن نباید انقدر مزاحم مردم شد. مگه چند بار تا حالا رفتین خونشون؟؟

راستش ما بعد از عروسیمون دیگه نرفتیم خونشون. یعنی وقت نشد.دقیقا میشه یکسال و 9 ماه. همیشه همدیگه رو جاهای دیگه میدیدم. خونه مادرش اینا یا فامیلا.

خلاصه اینکه مامی کلی غر زد برام که تو  بهشون رو میدی چه معنی داره اینا انقدر مزاحمت ایجاد کنن. تو خودت کارمندی همیشه خسته ای.

شوهرت هم که کمک نیست چه خبرشونه؟؟؟؟

خلاصه گفتم مامی انقدر غر نزن. من بی تقصیرم نمیتونم بگم نه نیاین. در ضن من  چجوری رو میدم بهشون من حتی زنگ هم به زور میزنم.

اینا ددری ان.. همیشه اینور اونور پلاسن. چیکارشون کنم؟؟؟ (خداییش از این اخلاقشون خیلی بدم می یاد)

همیشه خدا مزاحم یکی ان.

خلاصه اینکه رفتم بالا طبقه خودم. تازه یادم افتاد اوه اوه برای همسر شام درست نکردم الان می یاد خونه شاکی میشه.

سریع بادمجان سرخ کردم به همراه سیب زمینی. دیدم هنوز سیب زمینی ها  سرخ نشده تشریف فرما شدن.

تا رسید خونه گفت شام چی داریم؟؟؟؟ من گشنمه ناهار هم نخوردم.

گفتم بادمجان و سیب زمینی سرخ کرده.

دیدم متعجب منو نگاه میکنه. گفتم چیه؟؟؟ چی فکرکردی؟؟؟؟؟ مگه چند  تا دست دارم؟؟؟؟ چند تا کار رو با هم انجام بدم؟؟؟

گفت خیلی خب حالا زودتر بیار بخورم دارم میمیرم گفت همراش یا ماست بیار یا ترشی.

من سریع ماست آماده کردم براش بردم.

گفت ترشی می آوردی بهتر نبود؟؟؟

گفتم نه عزیزم ترشی بخوری حالا حالاها سیر نمیشی منم هی تند تند باید برات سیب زمینی سرخ کنم. همینو بخور زودتر سیر شی.

با چشمانی از حدقه دراومده نگام کرد. حرفی برای گفتن نداشت. حرف حق جواب نداره دیگه.

خب خسته ام. چیکار کنم؟

تازه بعدش رفتم حمام و بعد نماز خوندم بعد گوشت پختم بعد تا بخوابم ساعت از 11 هم گذشته بود.

دیروزمون که اینجوری گذشت. ببینم امروز  چطور میگذره. هنوز زنگ نزدن نمیدونم امشب می یان یا نه. یعنی خودم زنگ بزنم بپرسم؟ نکنه ترغیب شن زودتر  بیان؟

چیکار کنم؟


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۷
پرنسس معتمد

نظرات  (۸)

۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۳ سعید حسن زاده
مهمون روزیشو با خودش میاره. اصلا قبل خودش روزیش میرسه. نگران نباشید
پاسخ:
نه من نگران روزیش نیستم. نگران زحمت و خستگیاشم. مهمان داری خیلی سخته. نمیدونم متاهلین یا مجرد ولی یه بار دقت کنین وقتی مهمان دارین مادرتون یا خانمتون چقدر در تکاپو هست. اصلا فرصت نشستن و استراحت کردن پیدا میکنه؟ از صبح که پا میشه باید بدوئه تا شب که مهمانها میخوابن و برای زنی که شوهرش هم یه پا مهمان باشه که صد برابر سخت تره. تا تو اون شرایط قرار نگیرین متوجه نمیشین.
اوووووف خدا بهت صبر بده 
ایشالا می گذره 
منو ببین از دوازده ماه سال هفت تا هشت ماهش مادرهمسرم پیشمه 
پاسخ:

هییییییی. دارم رو خودم کار میکنم که این چند روز کوزتینگ رو به دیده مثبت بنگرم.

وااااااااااااای چرا مادر همسر انقدر اونجا هست؟ اذیت نمیشی؟ چه خبره؟؟؟

سلام
من خواننده خاموشم ولی دیدم ایندفعه نمیتونم سکوت کنم:)
به نظر من مقصر اصلی خودت هستی و با اینکه میدونی که اشتباه میکنی ولی به خاطر ترس،یا عدم باور به خود یا بعضی باورهای غلط به راهت ادامه میدی.بفکر میکنم حتی ترست از خراب شدن این زندگی یا مشاجره و پیامدهای بعدیش نیست.ترس اصلی حرف مردمه.از اینکه فکر میکنی اگر این زندگی به طلاق برسه مضحکه مردم میشی،پشت سرت حرف و حدیث درست میشه.البته اینا برداشتهای منه!
ولی ناراحت شدم که اینقدر به خاطر یک نه نگفتن،باید روح و جسم بیچاره رو دچار عذاب کنی.چرا؟مگه خودت مهم نیستی!؟وقتی خودت خودت دوست نداری و با خودت مهربون نیستی،چطور دیگران میتونن بیشتر از خودت به فکرت باشن.اونم تو جامعه بلانسبت عقب مانده ایران که هنوز عادت قبیله ایی زندگی کردن رو ترک نکردن وانسان به عنوان یک فرد مستقل و دارای حریم شخصی معنا و مفهومی نداره.
من اگر جای شما بودم،به خانواده همسرم میگفتم"من هم از دیدنتون خیلی خوشحال میشم ولی برای من شش روز زیاده و چون کار بیرون هم میکنم بهتره فلان روز تشریف بیارین و شب هم بمونین"اینجوری هم روز امدنشون و مدت اقامتشون رو خودت تعیین میکنی هم بی احترامی نکردی.و کم کم یاد میگیرین که این صاحبخونه است که باید روز و ساعت آمدن میهمان رو مشخص کنه.شاید اولین بار سخت باشه ولی هیچ چیز بدتر از بیمار کردن روح و جسم خودمون نیسن.باید خودمون خودمون رو دوست داشته باشیم و با خودمون مهربون باشیم.
اگر خواسته هات رو مطرح کنی و به خودت سخت نگیری،هم اعتماد به نفست بیشتر میشه و هم رضایتت از خودت و زندگی.
روز خوبی داشته باشی!:)
پاسخ:

کاملا باهات موافقم من خواسته هامو مطرح نمیکنم شاید بخاطر همین بنظر میرسه هیچ خواسته ای ندارم. بخاطر همین بجای اینکه خودم تصمیم بگیرم دیگران برام تصمیم میگیرن. آخه میدونی از نظر اخلاقی خیلی مهربونن. آدم دلش نمی یاد ناراحتشون کنه و جدای این حرفا خیلی زشته وقتی خواهرشوهرم زنگ میزنه میگه ما هفته دیگه میخوایم بیایم خونتون من بگم کی می یاین و کی می رین. آخه راه دور هم هستن. یه جورایی نیلوفر جان دور از ادبه که تعیین کنم کی بیان و چقدر بمونن.

من غیر مستقیم نشون میدم اهل مهمانداری نیستم. اولا که هیچوقت تعارف نمیکنم. دوما اصلا سنگ تموم نمیذارم تو مهمانیها. یعنی همه میدونن من توان کافی ندارم از طرفی چون خودشون اصلا ادای مهمانها رو در نمی یارن نمیتونم زیاد غر بزنم چون تقریبا همه کارها رو خودشون انجام میدن ولی خب حضور مهمان به مدت طولانی آزاردهنده ست. نیلوفر جون یه سری مسائل رو خودشون باید بفهمن. تازه مادرش همیشه میگه ما مراعات تو رو میکنیم زیاد نمی یایم خونتون چون میدونیم کارمندی. چیکار میشه کرد؟ متاهلی این دردسرها رو هم داره.

راستی درست فهمیدی از به هم خوردن این زندگی نمیترسم چون علاقه ای به همسرم و زندگیم ندارم. ولی از حرف مردم خیلی میترسم چون یه بار تجربه شو دارم. خیلی سخت بود. زندگی خیلی آزاردهنده بود. واقعا دلم نمیخواد دوباره تجربه اش کنم. تازه اینبار خیلی سخت تره. 

ولی مرسی که راهنماییم کردی. راجب حرفات فکر میکنم.

نیلوفر جون 
شما یا مجردین یا تو ایران زندگی نمی کنین که فکر می کنین انقدر راحت میشه این حرفا رو به مادرشوهر یا خواهرشوهر یا نهههههه اصلا به یه غریبه که زنگ میزنه و میگه می خوایم بیایم خونتون بزننین
خیلی سخته گفتنش که هیچی عواقب بعدی هم داره 
کلا من که نمی تونم 
پاسخ:

احتمالا نیلوفر جون مجردن. منم مجرد بودم همین ایده ها رو داشتم و خیلی برام عجیب بود که چرا  متاهلین انقدر بی دست و پا هستن و نمیتونن از حق خودشون دفااع کنن. ولی اینجا ایرانه. تازه فهمیدم اگه بخوای متفاوت برخورد کنی از همه طرف طرد میشی. و به قول تو عواقب خیلی بدی هم داره.

به نظر من مقوله ادب و احترام گذاشتن جدا از احترام به فردیت و آزادی اشخاصه،ومتاسفانه این دو مقوله در فرهنگ ما به اشتباه با هم مخلوط شده و یکی از دلایل عدم صداقت و دو رویی هم از همین فرهنگ غلط نشئت میگیره.مثلا در گذشته و یا شاید در بعضی خانواده ها همین حالا هم مرسوم باشه که نام فرزند رو پدر بزرگ انتخاب کنه،و نافرمانی از این امر هم گستاخی و بی حرمتی شمرده میشده یا میشه،ولی حداقل امروز برای خانواده متجددتر شهری این مساله جا افتاده که این حق رو برای پدر و مادر بچه قائل بشن و امروز هم اگر چنین موردی رو مشاهده کنیم قطعا میدونیم که بحث ادب و نزاکت نیست بلکه ناآگاهی و نداشتن درک درست از روابط انسانی وضعف فرهنگیه.حتی همین اواخر کم نبودن دوست و آشنا ها و فامیلی که سر زده خونه کسی میرفتن و اگر صابخونه در حال خروج از منزل بود به اجبار و برای رعایت ادب باید از برنامه خودش منصرف میشد.من فکر میکنم هر کدوم از ما میتونیم با بالا بردن فرهنگ خانواده و نزدیکانمون از ره درست به بالا بردن فرهنگ کل جامعه کمک کنیم.شاید در صد سال آینده حداقل کمی رشد فرهنگی داشته باشیم.
خوبه که هر چند وقت یکبار فرصتی فراهم کنیم و با اعضای خانواده در مورد خواسته ها و عقایدمون منطقی و به دور از تنش و در فضای مثبت صحبت کنیم.وحتی اگر نمیتونیم تاثیر بزاریم و متقاعدشون کنیم حداقل در فکر خودمون این باور رو اصلاح کنیم که اعتراض و انتقاد از شرایطی که ما رو مورد آزار قرار میده نشان بی ادبی ما نیست.

پاسخ:
باهات موافقم نیلوفر جون. ولی تا اینجور مسائل تو این مملکت جا بیفته خیلی طول میکشه. همه تو زندگیهاشون به اندازه کافی مشکلات دارن دیگه حوصله تنش جدید رو ندارن عزیزم. اونم با خانواده شوهر. واقعا نمیشه اینجوری برخورد کرد. باز دوست و آشنا باشن به شوخی میشه این حرفا رو زد ولی با قوم شوهر هرگز. ریختن خونت رو حلال اعلام میکنن. آدم با آتیش بازی میکنه به نظرت؟؟؟؟؟؟؟؟
خب به شوخی بگو ای بابا این بار ما میخواستیم بیایم  که :))))))
منم از کسایی که آدم رنگ سفره شون رو نمیبینه اما خودشونو هوار میکنن خیلی بدم میاد
پاسخ:

میدونی خیلی راحت میگن خب داریم میریم خونه برادرم. دیگه نمیدونن این برادر که اذیت نمیشه خانمشه که به زحمت می یفته باید مراعات کنن. ما همینجا تو اداره تو اتاقمون داریم همچین آدمهایی که فکر میکنن خونه برادرشون حق مسلمشونه و هر وقت بخوان میتونن برن و تا هر وقتی هم که خواستن بمونن.

البته این رو هم بگم مهمانهای من این هفته زیاد نموندن. خودشون میگفتن زیاد می مونن ولی یه روز صبح اومدن و تا فردا غروبش موندن و بعد رفتن. نمیدونم چرا از دو هفته پیش هی میگفتن میخوایم بیایم چند روز پیشتون بمونیم. البته من یه ترفندی هم زدم حالا می یام تعریف میکنم که چی شد زیاد نموندن.

سلام پرنسس بیا تعریف کن ببینیم چه خبرا 
پاسخ:
سلام خانم دکتر عزیز. باشه زود می یام مینویسم.
همیشه مهمون تو کارت همراه کن.سالاد میخوای درست کنی بگو فلانی خواهشن کمک میکنی دست تنها هستم.سیب زمینی میخوای پاک کنی فلانی دست تنهام کمکم کن.
از مهمانهای چند روزه و حتی یک روزه کار بکش.شما که دست تنها هستی باید کمک کنند.پس تعارف نکن.فامیل که غریبه نیست.جاش رفتی خونه شون تو هم یک سالاد درست میکنی.فقط وقتی تو رفتی خونه شون کارت کمتر است اما الان که 7 نفر اومدن خونه کار تو زیادتر است پس بنفع شماست.
پاسخ:
راستش دقیقا همین کارو میکنم اصلا تعارف نمیکنم. البته خودشونم کمک میکنن. اصلا مهمان نمیشن یه جا بشینن. تو همه چی کمک میکنن. ولی در کل حضورشون اذیتم میکنه. دلم میخواد تو خونه خودم راحت باشم. مزاحم نداشته باشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی