سلام بر دوستان عزیز.
سال نو همگی مبارک. نگاه کردم دیدم اخرین باری که نوشتم مهر ماه پارسال بود.
پسرم الان 9 ماه و خورده ایه و من از شنبه اومدم سر کار. الان چهارمین روزیه که من سر کارم.
باید اعتراف کنم از نظر من سخت ترین کار دنیا بچه داریه. یه شغل 24 ساعته بدون تعطیلی بدون استراحت بدون مزد بدون حتی ذره ای حس سپاسگزاری.
پسر من بچه خیلی شیطونیه. تو هر مرحله ای یه جور منو اذیت میکرد. تو نوزادیش شیر خوردن زیاد و شب بیداریهای خیلی زیاد برام واقعا عذاب آور بود یکمی بزرگتر شد شرایط شیر خوردنش عوض نشد و بغل کردنش اضافه شد. دائم بغلم بود. حتی یک ثانیه نمیتونستم بزارمش زمین. دست و کمر و کتف برام نمونده بود. ناگفته نمونه هنوزم همون قدر بغلی هست ولی چون چهار دست و پا راه میره . یکمی می مونه رو زمین. ولی بازم در نهایت 95 درصد اوقات بغلمه.
این مدت خیلی بهم سخت گذشت. بیخوابیهای هر شب. بغل کردنای ممتد گریه ها و بیقراری های بچه. دست تنها بودن و کمک نداشتن و در عین حال مهمانی رفتن و مهمانی دادن ها و .... واقعا خسته م کرد.
البته تا زمانیکه بچه هنوز خیلی خوب تشخیص نمیداد از گزینه های مهمانی رفتن و مهمانداری خیلی بدم نمی اومد چون حداقل چند دقیقه دیگران بچه رو میگرفتن و من یکمی نفس میکشیدم.
ولی از وقتی بچه منو خوب تشخیص میده متاسفانه بغل هیچکس نمیره. همش تو بغل خودمه.
تو تمام مدتی که بیداره بغلمه. تو آشپزی کردن . ظرف شستن. کار کردن. جارو برقی کشیدن. گردگیری کردن. راه رفتن. نشستن دراز کشیدن تو تمام شرایط این بچه بغلمه. همه کارامو یه دستی انجام میدم.
خیلی خیلی هم کم خوابه و خوابش خیلی سبکه. وقتی خوابه عملا هیچ کاری نمیتونم بکنم. معمولا فقط فرصت میکنم یواش یواش غذا بخورم اونم بدون تولید کوچکترین صدا.
زندگی خیلی سخت شده. تی وی رو که کلا بوسیدم گذاشتم کنار. جدیدا جیغ جیغو هم شده. تو گوشم جیغهای بنفش میکشه. بقدری عصبی میشم نمیدونم باید چیکار کنم.
همسر اصلا اصلا اصلاهمکاری نمیکنه. فقط هر وقت از سر کار می یاد باهاش در حد 5 دقیقه بازی میکنه بعد دوباره میده به من.
قابل ذکره که بچه من مخالف سرسخت دستشویی رفتن منه. در دستشویی رو باز میکنم انگار بهش فحش خواهر مادر دادم. چنان جیغی میزنه و بدو بدو طرفم می یاد که انگار میخوام برم اون تو بمیرم.
نتیجه اینکه اصلا دستشویی نمیرم تا اقا بخوابن بعدشم آرام آرام بسم الله بسم الله میرم و سریع سه سوته می یام بیرون.
از غذا خوردن که نگم اصلا. آرزو به دلم یه بار مثل آدم بشینم غذا بخورم. یه زمانی بچه رو میذاشتم تو آغوشی ایستاده غذا میخوردم. یعنی غذا رو کابینت بود من یه لقمه میخوردم راه میرفتم بعد لقمه بعدی. چون نمیتونستم بشینم آقا عصبانی میشد گریه میکرد.
یه زمانی هم بچه به بغل ایستاده غذا میخوردم. تو مهمونیها که مکافات دارم. با یه دست تند تند می خورم با ی هدست دیگه بچه رو محکم نگه میدارم نره رو سفره برینه به همه چی.
غذا خوردن در حال حاضر عذاب آورترین کار دنیاست.
راستی برگشتم به وزن سابقم. یعنیهنوز یک کیلو اضافه دارم ولی خیلی نزدیک شدم به وزن قبل بارداریم. تمام لباسام اندازمه. ولی شکمم هنوز صاف نشده باید روش کار کنم.
الان گرسنه م شد برم یه چیزی بخورم . دیگه زود زود مینویسم چو نبرگشتم اداره.
ببخشید دوستان عزیز که اینهمه وقت بیخبر گذاشتمتون.
مهتاب جونم بچه ت الان باید 5 ماهه باشه رمز جدیدتو اگه بهم بدی ممنون میشم عزیزم.