ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

جابجایی اتاقها

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ب.ظ

همکاران عزیز اداره چه دغدغه هایی دارن. تا چند ماه پیش همش میگفتن فلانی (من) چرا بچه نمی یاره. هی مینشستن حساب کتاب میکردن میگفتن تا کی میخواد صبر کنه.

حالا می فرمایند فلانی چرا شکمش بزرگ نمیشه. نمیدونستم همکارا می شینن شکم منم سانت میزنن. والا. البته مستقیم به خودم نمیگن. به گوشم میرسه این حرفا.

نمیدونستم انقد مهمم تو اداره. جزء دغدغه هاشون محسوب میشم. چرا نمی زام. چرا شکمم بزرگ نمیشه. و هزار تا چرای دیگه.

واقعا بیکارن ملت. البته من هیچ اهمیتی به حرفاشون نمیدم.

خدمتتون عرض کنم که ما به تعداد 5 نفر تو اتاق بودیم که یکی از ما همون دختر پرچونه بود که دهن مارو سرویس کرده بود. البته محاسن زیاد داره یکیش پرچونگی بیش از حدشه. سلیته بودن و بی حیابودن و بی ادب بودن و احترام بزرگترو نگه نداشتن و پرتوقع بودن هم جزء خصایصشه.

یه خانم دیگه تو اتاق کنار  ما با 3 تا مرد هم اتاق بود . مدیر تصمیم گرفت که ما 6 تا خانم رو تو دو اتاق تفکیک کنه.

روز چهارشنبه هفته قبل رئیسمون اومد تو اتاق گفت اون اتاقی که منتظر خالی شدنش بودیم الان آماده شده.

یهو قلبم ریخت گفتم قراره کیا با هم هم اتاق بشن.

گفت شما و خانم فلانی و خانم پرچونه قراره هم اتاق شین. گفتم یاخدا من نمیتونم با این آدم هم اتاق شم.

خود رئیس هم از این دختره خوشش نمی یاد چون خیلی خیلی بی نظمه. و هر وقت هم نمی یاد سر کار هیچوقت از قبل اجازه نمیگیره. اطلاع نمیده.

حتی وسط روز هم بخواد بره مرخصی کله شو میندازه پایین کیفشو میگیره تشریف میبره بیرون. بقیه رو ... حساب نمیکنه.

بخاطر همین رئیس چشم نداره اینو ببینه ولی مدیر چون با پدر کله گنده خانم دوسته خیلی هواشو داره.

رئیس گفت نظر شما چیه. گفتم من و فلانی و فلانی اوکی هستیم با هم.

اون دو تا فلانی که اسم بردم اونها هم اون روز بودن تو اداره. وقتی اومدن تو اتاق بهشون قضیه رو گفتم اونها هم خوشحال شدن که از دست این دختره خلاص میشن. تصمیم گرفتیم ما میزمونو جابجا کنیم و بریم اتاق دیگه.

اون روز  طبق معمول خانم پرچونه بدون اطلاع قبلی تشریف نیاورده بودن اداره.

ما هم از فرصت استفاده کردیم و سریع میزها رو جابجا کردیم و رفتیم اتاق دیگه. چون میدونستیم اگه خانم متوجه بشه قشقرق به پا میکنه و جنجالی به راه میندازه و هر جوری شده نمیذاره این اتفاق بیفته. چون خانم با دو نفری که هم اتاق شد از اون دو نفر خوشش نمی یاد و اون دو نفر هم چشم ندارن اینو ببینن یعنی جو اون اتاق خیلی بد شده.

شاید ما نامردی کردیم. ولی وقتی پای انتخاب وسط باشه و صحبت سالیان سال روزی 9 ساعت کار کردن باشه و آدمهایی مثل ما که تو اداره پارتی و رابطه و .... هم نداریم که هوامونو داشته باشه معدود جاهایی که میتونیم بهره ای ببریم نباید فرصت رو از دست بدیم.

به هر حال ما جابجا شدیم و پر از ترس و لرز و دلهره که خانم صبح شنبه چطوری همه مونو پر پر میکنه.

تمام آخر هفته رو با استرس گذروندیم. چرا انقدر ازش میترسیم؟ چون بی چاک دهنه. بی تربیته. بی حیا و بی ملاحظه ست. می یاد آدمو میشوره پهن میکنه تو آفتاب. و چون دختر والامقام اداره ست کی جرئت داره باهاش دهن به دهن بشه.

بخصوص که پدرش هم خیلی هواشو داره. و خیلی هم قدرت داره.

خلاصه صبح شنبه شد. چشمتون روز بد نبینه. هر کدوم میخواستیم از اتاق بریم بیرون اول عین دزدها درو آروم باز میکردیم یه نگاه به اطراف مینداختیم که مبادا جلاد رو ببینیم و سرمونو گوش تا گوش ببره.

خانم طبق معمول ساعت 9 تشریف فرما شدن. تازه زود هم اومدم تا 10 و نیم 11 وقت دارن بیان. فقط ماها هستیم که باید 7  کارت بزنیم . اوشون مدیر عاملی می یان سر کار.

اومد فهمید داستان چیه گوله آتیش شد. قلب ما تو دهنمون بود. اومد بدون سلام دادو بیداد شماها هیچکدوم نمیتونستین به من زنگ بزنین خبر بدین؟ اصلا چطور بدون اینکه نظر منو بخواین همچین کاری کردین. یعنی مدیر از شما نظر نخواست.

ما فقط گفتیم نه نظر نخواست.

داد میزنه با اون صدای جرجریش مدیر کجاست. میخواست بره قیمه قیمه ش کنه. گفتیم یا خدا . الانه که نظر مدیرو برگردونه و یه بلایی سر ما بیاره.

نشستیم سر جامونو و منتظر موندیم.

تا اینکه مدیر رو پیدا کرد باهاش حرف زد و د وباره اومد تو اتاق ما. داد بیداد که شما به من دروغ گفتین مدیر گفت نظر خودتون بود که با هم باشین. یا شما دارین دروغ میگین یا مدیر دیگه.

جالبه ما همه ازش بزرگتریم.

 مدیر تو حرفاش بهش گفت ببین دخترم تو از نیروهای خوب من هستی (!!!!!!!!!!!!!!!!) اینا عملا گفتن که نمیخوان با تو هم اتاق باشن تو هم الان برو قدر اونایی که میخوان با تو هم اتاق باشن رو بدون. !!!!!!!!!!

آخه اون دو نفر دیگه هم الان دارن دیوانه میشن تنها مشکلشونم اینه که با این نمیخواستن هم اتاق شن.

خلاصه اینکه بعد خانم به نشانه قهر از اداره رفتن بیرون (واقعا خونه خاله ست براش اداره) به بابا جونش زنگ زد. باباهه زنگ زد به مدیر.

مدیر هم به ما زنگ زد گفت همگی بیاین اتاق ما. اینجا یکی از هم اتاقیهای ما دیگه کفرش دراومد. زنگ زد به مدیر خیلی جدی گفت اگه راجب این مسئله میخواین حرف بزنین من نمی یام. من بعد از این همه سال حسن سابقه کار انقدر حقو ندارم که هم اتاقیامو انتخاب کنم. شما براتون سوال پیش نیومد که چرا هیچ کس حاضر نیست با این هم اتاق بشه.

بسه دیگه تا کی باید حق ما بخاطر فلانی و فلانی که پارتی دارن ضایع بشه. مگه همه چی دست این یه الف بچه ست. مگه این باید برای تعیین تکلیف کنه. اونم کسی که حتی وجهه یک کارمند رو هم نداره .

خلاصه نیومد دفتر مدیر.

ولی ما رفتیم. ما همچین جرئتهایی نداریم. رفتیم دفتر مدیر دیدیم مدیر هم از حرفای هم اتاقی ناراحت شد و گفت برگردین اتاقتون دیگه هیچ حرفی راجب این مسئله ندارم باهاتون.

خلاصه اینکه دیروز کلی تن و بدن ما رو لرزوند تا اینکه فعلا تا اینجا با چنگ و دندون اتاق و هم اتاقیهامونو حفظ کردیم.

دوستان راااااااااااااااااااااحت شدم از دستش. تازه دارم نفس میکشم. رو مخ بود. عین مته رو مغزم بود. خدارو شکر الان از دست منم ناراحته. از من اصلا توقع نداشت. چون من برخلاف بقیه هیچوقت باهاش هم جوابی نمیکردم و کنتاکت نداشتم.

چون حوصله عربده کشیشو نداشتم.

فعلا بنظر میرسه اوضاع آرومه. انقده این اتاقمون خوبه. انقده توش آرامش داریم. انقده هم اتاقیها با هم خوبی. (بزنین به تخته چشم نخوریم یه وقت). آخیش. نزدیک بود بدبخت شم. شانس آوردیم اون روز نبود اداره وگرنه عمرا جلوش میتونستیم اینکارو بکنیم.

فردا رو باید مرخصی بگیرم. چون خانمه می یاد خونه مونو تمیز کنه. روز دیگه هم وقت نداشت. منم مجبورم باشم پیشش.

همسر هم الان بیمارستانه. چرا؟؟؟؟؟؟ اینم تعریف کنم؟؟؟؟؟؟ خسته شدم.

مختصر و مفید بگم کف دستش عرق میکنه رفته رگهای سمپاتیکشو قطع کنه که دیگه دستش عرق نکنه.

راستی همین الان شنیدم خانم پرچونه رفته پیش مدیر گفته مدییییییییییییرررررررررر لطفا دستور بدین قفل در اتاقمونو عوض کنن. فکر میکنین چرا؟؟

ما دزدیم؟ ممکنه یواشکی بریم اتاقشون از کیفش دزدی کنیم؟ تا حالا چیزی از ما دیده بود تو اتاق؟

خیلیییییییییی بی شخصیته. اتفاقا خوبه همچین درخواستهایی میکنه. بزار مدیر بشناستش.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۱۵
پرنسس معتمد

نظرات  (۱۴)

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۳۶ خانه سلامتی
همکاران بهتر است کار کنند تا دخالت 
پاسخ:
بسیار موافقم
من که کارمند نیستم ولی بابام کارمندِ الف هم یه زمانی بود یه دقیقه حق نداشتن دیر برن سر کار ،یابامو‌یعد پونزده سال سابقه فرستادن جای دیگه جیکش درنیومد چرا چون زیر دستن بالاخره نمی دونم این دختر چه پارتی داره با این تعریفای تو پرنسس جون 
دختر نگو‌سلیته خانم :/ 
خدا به داد خانواده ش برسه 
پاسخ:
اینجا هم همینطوره. ولی این قوانین برای امثال ماها هست که رابطه ای نداریم تو اداره. حاج خانم پارتیش کلفته. داد همه دراومده از دستش. ولی کی میتونه معترض بشه؟؟؟؟ اگه بخوان معترض بشن باید برن پیش پدر این خانم معترض شن. بعدش فکر میکنی چی میشه؟ خودشون توبیخ میشن. خانواده ش؟؟؟؟؟ شوهرش و پدرشوهر مادرشوهرش باوجودیکه از جنس خودشن بازم حریفش نمیشن. البته اونجا خیلی راحت نمیتونه کارشو پیش ببره. از اون طرف خیلی حرص میخوره.
۱۶ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۱۹ بانوی تیر ماهی
فقط میگم که خدا رو شکر از دستش خلاص شدین :-)) 

واقعا خیلی پرروعه >.< 
پاسخ:
خیلی پرروعه. واقعا راحت شدیم از دستش. خیلی رو اعصابه.
۱۶ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۴۴ مژگان از گرگان
خب خدا رو شکر خیالت راحت شد. واقعا کار کردن با این افراد خیلی سخته! این همکار منپرحرف هست ولی بی ادب و پررو و وقیح نیس! فقط یکسره حرف میزنه! از من میشنوی همین فرمون باهاش سرسنگین باش. سعی نکن  باهاش سلام و علیک کنی که باز برات داستان بشه! اینطور افراد همینطور بهتر که با آدم قهر باشن! آدم اعصابش راحته لااقل! آخیش دلم خنک شد از دستش راحت شدی!
پاسخ:

خیلی خوب شد. خیلی راحت شدیم. نه اصلا بهش رو نمیدم. با اینجور آدما باید مثل خودشون رفتار کرد. اصلا حد خودشونو نمیشناسن.

ولی در مورد تو و اون خانم پرحرفه. خیلی سخته. نمیدونم چطوری میخوای مدیریتش کنی. امیدوارم شرایط تو هم اوکی بشه. بتونی راحت کار کنی.

واااای واقعا شانس آوردین نبود اونروز ،ببین چقدر پارتیش کلفته که هروقت دلش بخواد میاد میره و ...
حالا الان راضی شده به بودن تو اون اتاق دیگه ؟بهتر باهاتون قهره 
خونه تکونی عید میخواد انجام بده یا فقط در حد تمیزی و مرتبی ؟من باید از اسفند شروع کنم 
پاسخ:

دقیقا خودمم به همین موضوع فکر کردم که چقدر خوب شد اون روز نیومد. وگرنه محال بود بتونیم کارمونو پیش ببریم. پارتیش خیلی کلفته. نه تنها هر وقت دلش بخواد می یاد. تازه براش تاخیری هم رد نمیشه. همه روز  اتومات ماموریت اداری براش رد میشه. جالب نیست؟؟؟

آره الان فهمیده ما عمدا نمیخواستیم باهاش هم اتاق بشیم ناراحت شده با همه مون خیلی سرسنگین برخورد میکنه. (خدارو شکر)

خونه تکونی عید نبود. ولی پرده ها رو هم شست. فرشها رو هم شامپو فرش کشید و بقیه کارهای تمیزکاری. شیشه ها رو ندادم بشوره. چون عید اگه خدا بخواد اینجا نیستیم. میریم خونه خودمون.

سلام پرنسس جان. مجددا تولدتون مبارک. خدا رو شکر که از شر همکار مورد نظر خلاص شدید و انشاالله باقیمانده دوران بارداری تون رو بدون حرص و تنش سر میکنید. خیلی خوشحال شدم.
امیدوارم جراحی آقای همسر هم بخوبی انجام شده باشه و بهبودی حاصل بشه.
خیلی جالب بود برام که عرق کردن کف دست با جراحی رفع میشه چون همسر بنده هم بهمین درد دچاره و کلا توی خانواده اشون این مورد رو زیاد دارن. حتی یک موردشون وقتی بچه بوده اونقدرتعریق کف دست داشته که صفحات مشقش خیس میشدن و مجبور میشده دوباره از اول بنویسه که مادرش با دست کردن دستکش نخی موقع نوشتن براش چاره سازی میکنه. اگر براتون ممکن بود میشه بیشتر راجع به مکانیزم عملشون توضیح بدید. ممنونم.
پاسخ:

مرسی عزیزم. منم خیلی خوشحال شدم.

جراحی همسر خوب بود. همسر منم خیلی از اینکه کف دستش عرق میکرد در عذاب بود. خیلی دکتر رفت. خیلی کارها کرد. حتی بوتاکس کف دست هم انجام داد. هیچکدوم اونطور که باید جواب میدادن جواب ندادن.

تا اینکه رفت پیش یه دکتر که فوق تخصص داره فکر کنم بهشون میگن تراکس. براش توضیح داد که اگه اعصاب سمپاتیکشو قطع کنه دیگه هیچوقت عرق نمیکنه.

همسر هم بعد از کلی تحقیق و علیرغم تمام مخالفتها از طرف من و خانوادش تصمیم گرفت اینکارو بکنه. و الان خیلی خیلی راضیه. نه تنها دستش کاملا خشک شده. جالبه کف پاشم که قبلا عرق میکرد دیگه عرق نمیکنه.

دو طرف قفسه سینه دو تا سوراخ ریز ایجاد میکنن یه دستگاه کوچولو میفرستن تو قفسه سینه اون اعصاب مربوطه رو پیدا میکنن و بعد قطعش میکنن. به همین راحتی.

خیلی ها هم این عمل رو انجام دادن. تحت پوشش بیمه هم هست.

ممنونم پرنسس جان بابت توضیحاتتون. چه خوب. عمل سنگینی هم نیست. مثل یک جور آنژیو هست. خدارو شکر که نتیجه گرفتن.
پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم./ نه اصلا سنگین نیست. خوب هم جواب میده.
۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۲۰ بـانـوی بـرفـی
 پرنسس راحت شدی دیگه
دختر مثه اینکه بد سوخته😀
والا همه چی شده پارتی دایی من به خاطر اینکه سرش به کار خودش بود سه سال فرستادنش سراوان چون یه همکار این مدلی داشت
پاسخ:
بانو جان الان ترس بهم غلبه کرد. چون یکی از خانمهای اون اتاق که لان بارداره و داره میره مرخصی زایمان. بسیاررررررررررر شاکیه.و میگه من با اونها هم اتاق نمیشم. برگردم هرجور شده درستش میکنم. و اون زمانی که این برمیگرده من تو مرخصی زایمانم. صد در صد می یاد میشینه جای من و منو پرت میکنن تو اون اتاق. چه خاکی بریزم تو سرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۴۲ بـانـوی بـرفـی
استرس به خودت نده عزیزم
به نظر من به وقتش حرفت رو بزن و وقتی که برمیگردی قشنگ به خاطر زبون درازی هایی که بهتون کرده بگو نمیخواهیی هم اتاق بشی
مگه نگفته قفل رو عوض کنین واسه چی هم اتاقش بشی
پاسخ:
آره اتفاقا دیروز تو خونه خیلی راجبش فکر کردم . منم به هیچ وجه زیر بار نمیرم. قبل از اینکه مرخصی زایمان هم برم میرم با مدیر صحبت میکنم و در این مورد اتمام حجت میکنم. مرسی عزیزم که راهنماییم کردی.
وای خدا چقدر بده یک دختر یا یک خانم اخلاقش تا این اندازه غیرقابل تحمل باشه
انشالا که همیشه ازش دور بمونی

پاسخ:
واقعا خیلی بده. منم امیدوارم همیشه ازش دور باشم (به امید خدا)
۲۲ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۴۲ قصه عشق ما
واااای پرنسس جان گفتن و تصور یه چنین ادمی اعصاب پاراسمپاتیکنو به هم میریزه یه لحظه وایستا قطعش کنم بیام خخخخ
پاسخ:
تازه من فقط یه گوشه از محاسنشو براتون گفتم. اگه کامل توصیفش کنم که حلق آویز کردن هم حلال اعلام میشه.
پرنسس جان سلام. وقت بخیر. نگران حالتون شدم. خیلی وقته نیستید. امیدوارم موردی نباشه و حالتون خوب باشه.
پاسخ:
سلام مژگان عزیزم. حالم خوبه. فقط اینروزا چون ممیزی داریم خیلی سرمون شلوغه. فردا ممیزی تموم میشه یکمی وقت آزاد پیدا می کنیم. بعد می یام در خدمتتون هستم عزیزم.
سلام
خوبی؟
نیستی؟بانینی چه میکنی؟

پاسخ:
سلام خوبم. هستم عزیزم. فقط وقت ندارم. فکر کنم آه اون دختره ما رو گرفت. از وقتی اومدیم این اتاق وقت سر خاروندن نداریم. حالا فردا هم بگذره فکر کنم سرم خلوت تر بشه. آخه آخر سال هم هست. کلا همه چی خیلی شلوغ پلوغه.
پرنسس جونم خوبی؟؟؟
پاسخ:
آیلین جونم خوبم. تو خوبی؟ یه چند روزی نتونستم به هیچ وبلاگی سر بزنم. یه مقدار کارهام کمتر بشه می یام پیشتون . خودمم پست جدید میذارم. نق هم دارم ها. ولی فعلا حوصله نق زدن ندارم. باشه سر فرصت ایشالا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی