ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

ماجرای تلخ

يكشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ق.ظ

یکشنبه هفته قبل صبح که داشتم می یومدم اداره، وقتی ماشینو از پارکینگ درآوردم دیدم مادرم با چشمهای قرمز داره میره بیرون. ساعت 7  صبح بود.

بابامم تو ماشینش بیرون نشسته بود که وقتی ماشین منو دید رفت از کوچه بیرون.

به مامانم گفتم کجا این وقت صبح؟؟!!

گفت مادرشوهر خاله مریضه حالش بده بیمارستان بستریه. داریم میریم اونجا.

گفتم مادرشوهر خاله؟؟؟؟؟ مریضه؟؟؟؟؟؟؟؟ خب!!!!!!!! شما این وقت صبح میرین بیمارستان چیکار کنین؟؟؟؟؟

گفت حالش خیلی بده. گفتم خب به هر حال الان که تایم ملاقات نیست میرین اونجا چیکار کنین؟؟؟؟

حس کردم مامانم اصلا حوصله نداره منم دیگه پیگیری نکردم و رفتم اداره.

قرمزی چشمای مامانم رو هم گذاشتم به حساب تازه بیدار شدنش.

تو اداره بودم که مامانم زنگ زد گفت ببین مادر شوهر خاله حالش بد نیست. علی (پسر خاله م) تصادف کرده.

گفتم ئه چی شده؟ با ماشین خودش تصادف کرد؟ گفت نه با ماشین دوستش بوده. دوستش راننده بود.

ماشین خودش اپتیما بود. محکم بود میدونستم زیاد چیزیش نمیشه. برای همین پرسیدم. ولی ماشین دوستش 206 بود.

پرسیدم الان حالش چطوره؟

گفت پاش شکسته. تو بیمارستانه. گفتم خب دیگه چش شده. فقط پاش شکسته؟؟؟؟؟

گفت آره فقط پاش شکسته. گفتم بهوش هست؟

گفت آره. بعد هی سوال میکردم به چی زدن. با چی تصادف کردن؟ دیدم اصلا حوصله نداره و هوش و حواسش سر جاش نیست . صداش بنظرم گریه کرده می یومد.

حس کردم حقیقتو به من نمیگه. زنگ زدم به خواهرم. میشنیدم داره گریه میکنه.

تعجب کردم گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت هیچی.

گفتم علی چی شده؟؟؟ گفت تصادف کرده. گفتم خب چش شده؟

گفت دست و پاش شکسته. گفتم مامان میگه پاش شکست تو میگی دست و پاش شکست. داستان چیه؟

گفت فعلا کاری نداری؟

گفتم حالش خیلی بده به من نمیگین؟ تو کدوم بخش بیمارستانه؟ گفت نمیدونم خداحافظ.

با خودم فکرکردم نکنه تو آی سی یو باشه یا نکنه قطع نخاعی چیزی شده باشه. خیلی نگران بودم.

زنگ زدم بابام. گفتم علی چی شده؟ گفت تصادف کرده. گفتم میدونم تصادف کرده چی شده؟

گفت هیچی پاش شکسته .

خب دیگه فهمیده بودم دارن یه چیزی رو ازم مخفی میکنن ولی حتی در دورترین نقاط ذهنم هم تصور نمیکردم فوت کرده

باشه.

ساعت 2  بعد از ظهر که شد زنگ زدم به مامانم گفتم الان میتونین برین ملاقاتش. ببینین حالش چطوره.

گفت کسی رو راه نمیدن. گفتم خب چرا؟ مگه چقدر حالش بده؟

گفتم منم میخوام بیام ملاقات. گفت نه تو نیا. کسی رو راه نمیدن. انقدر سوال جواب کردم که آخرش مامانم گفت تو قطع کن من نیم ساعت دیگه بهت زنگ میزنم.

نیم ساعت بعد   زنگ زد گفت مرخصیتو بگیر من و بابا داریم می یایم دنبالت.

گفتم با هم بریم ملاقاتش؟؟؟

گفت نه.

گفتم خب پس چی؟؟؟

گفت علی رفت..........

یهو عین اسپند رو آتیش شدم. گفتم علی رفت؟؟؟؟ علی تموم کرد؟؟؟؟؟ مامان علی مرد؟؟؟؟؟؟؟؟  همینجور که که هق هق می کردم فقط میپرسیدم مامان علی مرد؟؟؟؟؟؟؟

نمیتونستم قبول کنم. نمیتونستم باور کنم. گریه کنان رفتم سوار ماشین پدر و مادرم شدم. تو راه فهمیدم که پسر خاله م ساعت 10 و نیم شب قبلش تصادف کرد و همون لحظه جون داد.

ولی تا ساعت 2 صبح به مادرش خبر نداده بودن. آمبولانس اومده بود و مرگ خودشو دوستشو تایید کرده بود و هر دو رو برده بودن پزشکی قانونی و بعدشم سردخونه.

سرعتشون زیاد بود یه سری دوستاش اومده بودن دو تا ماشین بودن قرار بوده برن ویلای خاله م اینا.

جالب بود که خاله م تا آخرین لحظه به پسرش میگفت علی با ماشین خودت برو. ولی اون فقط دو بار چشم گفت و رفت.

دو تا ماشین بودن اون یکی ماشین خب جلوتر رفته بود رسیده بودن به ویلا دیدن این دو تا نیومدن هرچی هم زنگ میزدن جواب نمیدادن. برگشتن ببینن چی شده که دیدن تصادف شده و ....

هر دو همون لحظه مرده بودن.

سرعتشون زیاد بود مثل اینکه 170 میرفتن. بعد ماشینو نتونستن کنترل کنن و خورد به تیر چراغ برق کنار جاده و .......

دوستاش همه شوکه بودن تا اینکه دوست صمیمیش که از بچگی با هم بزرگ شده بودن به اسم سامان میره خونه عموی علی ساعت 2 صبح.

میگه علی تصادف کرده و عموئه میپرسه خب حالش چطوره؟

اونم هق هق کنان تسلیت میگه که عموئه همونجا می یفته رو زمین .

عمو و زنعمو میرن خونه خاله م. خاله تنها بوده شوهرش و دخترش تهران بودن.

نمیدونم چطوری به خاله خبر دادن و بعدش چی شد اصلا نپرسیدم.

ولی میدونم که به پدره گفتن برادرت سکته کرده برگرد اینجا. اونم همون ساعت 2 با دخترش راه می یفتن و می یان میرن خونه پدربزرگ علی.

چون خاله و بقیه همه اونجا بودن. یعنی بردنشون اونجا. علی رو هم از سردخونه آورده بودن.

پدره وقتی رسید برادرشو دید صحیح و سالم تو حیاط ایستاده بعد میگه پدرم چیزیش شده؟ یکی اون وسط میگه علی.

شوهر خاله م حالش بد میشه و همونجا می یفته.

خاله شرایطش خیلی بده. عاشق پسرش بود. به قدری دوستش داشت و بهش وابسته بود که گوشی از دستش نمی یفتاد یکسره یا داشت بهش زنگ میزد یا اس ام اس میداد که کجایی؟ چیکار میکنی.

همش نگرانش بود. علی تازه فارغ التحصیل شده بود. لیسانس حقوق از دانشگاه شهید بهشتی و فوق لیسانس حقوق از دانشگاه علامه طباطبایی. یه هفته پیش هم آزمون وکالت داده بود و منتظر جوابش بود.

اون روز وقتی رفتیم اونجا تشییع جنازه بود. پدر و مادرش واقعا داغون بودن.

خیلی سخته آدم جوون 24  سالشو بزاره زیر خاک.

روز خیلی سختی بود. خیلی گریه کردم. بزرگترین مشکلم نپذیرفتن مرگش بود. حتی نمیتونستم فاتحه بخونم. حتی نمیتونستم بگم خدا رحمتش کنه. مامانم خیلی بی تابی میکرد.

خاله که اصلا تو حال خودش نبود. خواهرشم خیلی شکست.

 هفته خیلی بدی بود. همش تو ذهنم تصور میکنم کاش علی زنده بود. کاش این مصیبت پیش نمی یومد. کاش با ماشین خودش میرفت. کاش انقدر تند رانندگی نمیکردن. و هزار تا کاش دیگه.

دلم نمیخواد خاله م و انقدر داغون ببینم. برام خیلی سنگینه.

مراسم سوم و هفتمش هم گذشت ولی هیچکس آروم نشد قرار هم نیست کسی آروم بشه.

نبودش خیلی حس میشه. ما از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. برام خیلی سخته.

تو این رفت و آمدها مریض هم شدم گلو درد و سرما خورگی هم بهم اضافه شد.

دلم نمیخواست این اتفاق بیفته. هییچ رقمه باهاش کنار نمی یام.

اصلا نمیتونم تصور کنم که خاله م دیگه زندگی نرمال نداره. چطور میخواد کنار بیاد؟

علی رو پیش پدربزرگم دفن کردن. حق خاله م نبود این اتفاق.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۱۰
پرنسس معتمد

نظرات  (۱۵)

۱۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۲۱ مژگان از گرگان
چقدر تلخ. قلبم درد گرفت هر کلمه ای که میخوندم! من همیشه میگم خدایا هیییییچ پدر و مادری رو داغدار فرزندش نکن! الهی خدا بهتون صبر بده مخصوصا به مادرش... این اتفاق سخت نیست وحشتناکه! حتی خواب این اتفاقا تا مدتهای زیادی روح آدمو نابود میکنه چه برسه به اینکه دور از جون تو دنیای وتقعی همچین اتفاقی برای کسی بیوفته! خدایا کاش هیچ بچه ای قبل از پدر و مادرش نمیره! کاش...
پاسخ:
داغ فرزند خیلی سخته. منم معتقدم هیچ پدر و مادری نباید داغ بچه شونو ببینن.
چه وحشتناک 😔😔😔😔
خدا صبر بده بهتون حیف بود انشاالله بهترین جا نصیبش بشه 😓خدا کمک خانوادش کنه 
پاسخ:
واقعا حیف شد. خیلی پسر خوش مشربی بود. نبودش خیلی حس میشه.
😔😔خدا رحمتش کنه و به خانوادش صبر بده😔😔
پاسخ:
مرسی عزیزم.
۱۱ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۱ بانوی تیر ماهی
غم انگیزه :-(( مرگ جوون هیچ وقت از خاطر آدم فراموش نمیشه :-( 
مراقب خودت و نی نیت باش :-* 
پاسخ:
آره هیچوقت فراموش نمیشه. مراقبم عزیزم.
چی بگم عزیزم‌ 
خدا به دلتون صبر بده
پاسخ:

مرسی عزیزم. خدا به خاله م آرامش بده. خیلی براش ناراحتم.

آخ عزیزم چقدر ناراحت شدم ،خیلیییییی سخته فقط از خدا می خوام بهتون و به مادر و پدر و خواهرش صبر بده خدا رحمتش کنه 
پاسخ:
مرسی عزیزم. واقعا سخته. انشالله که خدا بهشون صبر بده.
عرض تسلیت :(
من بعدازنمازصبحم این پستتو خوندم وکلی گریه کردم
هرچندمرگ حقه،امامرگ عزیزان سخته
باتقدیروسرنوشت نمیشه جنگید
 علی اگرباماشین خودشم میرفت
واگرهمه ی ،ای کاش های تو رو هم عمل میکرد،بازم سرنوشتش همین بود
ادم باید راضی باشه به رضای خدا
هرچندماها به اون درجه نرسیدیم
ازخدابرای همتون مخصوصا خاله ات صبرجمیل میخوام
مراقب نی نی باش وسعی کن ارامش داشته باشی
زندگی حکمت اوست
چندبرگ راتو ورق خواهی زد
مابقی را قسمت!
پاسخ:

میدونی مینا جون منم خیلی راجب این موضوع فکر کردم. به همین نتیجه رسیدم که اگر عمرش به دنیا بود هر اتفاقی هم می یفتاد نمی مرد. و تمام این کاش ها بی معنیه. بنظر میرسه وقت رفتنش بود. ولی خب خیلی زود بود. عمرش خیلی کوتاه بود.

مرسی عزیزم. تو خودتو ناراحت نکن. مواظب نی نی هم هستم.

خیلی متاسف شدم.خدا بیامرزه و به خاله ی عزیزت صبر بده که داغ جوون خیلی سخته
پاسخ:
خدا رفتگان همه رو بیامرزه. داغ جوون واقعا سخته.
پرنسس جان بازهم عرض تسلیت. بسیار فاجعه دردناکی بود. بنظرم زندگی خاله و همسرشون دیگه تمام شد. ازین پس هرچه هست عذابه و درد. خداوند کمکشون کنه بتونن آروم بگیرن. میدونم خیلی سخته اما شما مراقب خودت باش.
پاسخ:
مرسی عزیزم. منم امیدورام زودتر به آرامش برسن و با این درد کنار بیان. مرسی از همدردیت.
۱۲ دی ۹۶ ، ۱۰:۴۳ الناز الناز
تسلیت میگم عزیزیم،خدا به مادرش صبر بده که داغ عزیز سخته اینم که دیگه جگرگوشه اشه هزار برابر سختتره...خدا هیچ پدر و مادری رو داغدار بچه اش نکنه...مرگ حقه ولی بعضی وقتها برای بازماندگان زجرآورترین مجازات...خدای عزیز و مهربونم به خاله ات صبر و تحمل بده
پاسخ:
مرسی الناز جان. خدا بهشون صبر بده. ولی بعید میدونم حالا حالاها آروم بشن.
۱۳ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۲ محمد روشنیان
زیاد بود نخوندم! واقعاً دیگه حس خوندن پستای بلند نیست چون فرصت نمیشه! فقط حالا خواستم یه اعلام وجودی بکنم که سری زدیم حالا!!!
پرنسس عزیزم سلام
تسلیت می گم
خدا پسرخاله ی عزیزت رو غرق در رحمت و آمرزش کنه ان شاالله
و به شما و مادرتون و خانواده اش مخصوصا مادرش صبر و آرام و قرار بده


چقدر حیف، که یه جوان که انقد عزیزه و موفق یهویی پر بکشه
خیلی ناراحت شدم، هیچ چیز بدتر از، از دست دادن به واسطه ی مرگ نیست، خیلی خیلی تلخه و هیچ چاره ای نداری

این از دست دادن عزیز امتحان الهی هست، خدا همه ما رو امتحان می کنه و بعضی از امتحان ها خیلی سخته مثله این اتفاق برای خاله ی عزیزتون

پرنسس جانم خیلی مراقب خودت باش، نمیشه غصه نخورد اما سعی کن آرامشت رو حفظ کنی عزیزم


پاسخ:

سلام شیده جونم. خوبی؟

مرسی عزیزم. واقعا حیف شد. دلم خیلی براش تنگ میشه.

امتحان خیلی سختیه. امیدوارم خدا هیچ کسو اینجوری امتحان نکنه.

سعی میکنم مراقب خودم باشم. ولی اعماق وجودم خیلی ناراحتم. ولی سعی میکنم زیاد به روی خودم نیارم. ولی بیشتر وقتها تو خونه که تنهام فقط آهنگای غمگین گوش میدم و گریه میکنم. ولی نباید اینکارو بکنم . نمیخوام بچه م ناراحت باشه.

باید بپذیریم این قضیه رو. ولی خب سخته.

خیلی بهت تسلیت میگم عزیزم،خیلی سخته و به مراتب سخت تر برای پدر و مادرش:((
کاش یک روزی درست بشیم،تو تربیت اصولی فرزند،تو احترام به قانون....برای زندگی دیگران ارزش قائل باشیم و زندگی کسی رو در مخاطره قرار ندیم.همه اینها متاسفنه ضعف فرهنگی و تربیتی که همه ما تو خانواده هامون داریم و جامعه امون شده این.
من اما با این نظر که "عمرش به دنیا نبود "مخالفم،چون با پیشرفت علم و تکنولوژی عمر انسان نسبت به صده های پیش طولانی تر شده و اگر کسی صد سال پیش در اثریک حادثه یا بیماری جان خودش رو از دست میداد،امروزه با درمان همون بیماری یا فراهم بودن شرایط برای بهبود همون حادثه میتونه زندگی طولانی تری داشته باشه....
پاسخ:

مرسی نیلوفر جون. کاملا با حرفات راجب قانونمند نبودن مردم موافقم. منم هر وقت یه نفر دیگه تو ماشینم باشه میدونم که جون و سلامتی اون آدم دست منه . پس آرومتر رانندگی میکنم و بیشتر مراقبت میکنم. دوستش مقصر صد در صد اون حادثه هست. خیلی راحت اینهمه آدم رو داغدار کرد. با بی احتیاطی خودش.

نمیدونم چرا اینقدر بی فکرن.

چه تلخ.
خداهیچ پدرومادری رو با بچه امتحان نکنه.
برای همه بعد یه مدتی عادی میشه اما پدرومادرش هیچوقت نمیتونن کناربیان.
با اینکه پنج سال ازفوت پسرخاله شوهرجانم میگذره همچنان مامانش اسمش که میاد گریه میکنه،نمیدونی چه کارهایی که واسه پسرش نمیکنه،فک کنم تا یه چندسال دیگه کاملا جای پسرش وسط بهشت باشه.
پاسخ:

بدترین و سخت ترین امتحانه.

انشاءالله که جای هر دوشون تو بهشته.

سلام ،پرنسس عزیزم در چه حاله ؟؟؟
نی نی چطوره ؟؟؟
پاسخ:
سلام آیلین جون. خوبم . نی نی هم بنظر خوب می یاد. اتفاقا الان میخواستم پست بزارم. مرسی که حالم میپرسی عزیزم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی