نتیجه جراحی
همسر حالش خوبه. دیشب ساعت 7 غروب مرخص شد و اسقاط اومد خونه. مثل اینکه خیلی درد داشت. یه سری مشکلاتی داشت که رفع شد همون دیشب.
امروزم رفت اداره. البته بهتر بود می موند خونه و استراحت میکرد ولی خیلی کار داشت باید میرفت.
فردا تعطیلیم به سلامتی.
ما ماجرای بیماری همسر رو به پدر و مادرش نگفته بودیم. همسر نمیخواست بگه. منم خوشحال شدم از اینکه تشریف فرما نمیشن و ما دوباره مهماندار نمیشیم.
ولی دیشب همسر به محض اینکه رسید خونه زنگ زد به مامانش همه چی رو گفت.
نتیجه اخلاقی داستان.
قراره تشریف فرما شن بیان ملاقات پسرشون. به جان خودم اگه جراحی هم نمیکرد باز یه بهانه ای پیدا میکردن می یومدن.
خونه که بند نمیشن.
منم حال و روز درست حسابی ندارم. خونه هم بسیار نامرتب و کثیفه. همسر هم که فعلا اسقاطه. تازه اسقاط هم نبود هیچ کاری نمیکرد.
یعنی به یاد ندارم من تو تعطیلاتم استراحت کرده باشم. یا مهمان می یاد خونمون یا به زور ما رو میبرن مهمانی.
دوستان عزیزی که تعطیلات براشون همون معنی تعطیلات رو داره حسابی لذتشو ببرن و روزی هزار بار سجده شکر بزارن.