اینروزها
ها سخته. بارداری سخته. هر روز که میگذره رو میشمارم . منتظرم زودتر این 9 ماه بگذره من فارغ شم از این همه محدودیت. دلم غذای ناسالم میخواد. دلم میخواد راحت برم تو خیابون تو هر هوایی و اصلا نگران سرما خوردن و بیمار شدن هم نباشم.
دلم سالاد سزار و فست فود میخواد. دلم میخوادبرم ورزش کنم. دلم میخواد از پله ها تند تند بالا پایین برم. دلم میخواد حالم خوب باشه. همش حس یه آدم بیمار رو نداشته باشم. دلم نمیخواد هر نیم ساعت از گشنگی ضعف برم. از دستشویی رفتن خسته شدم. دلم میخواد شبها راحت بخوابم.
برعکس همیشه دلم میخواد خونه رو بسابم. دلم میخواد سرویس بهداشتی و حموم رو با اسید بشورم. دلم میخواد برم پیاده رویهای طولانی مدت.
هوس هیچ غذایی رو نمیکنم. برعکس فعلا اخ و پیفی ام. یعنی اسم غذا می یاد دلم یه جوری میشه. خوشم نمی یاد.
البته همه غذاهارو میخورم. دیشب نشستم بادمجون و گوجه سرخ کردم بعد یه عالمه خوردم.
خلاصه بسیار احساس محدودیت دارم. هنوز 2 ماهم تموم نشده. خیلی مونده.
لباس بارداری خوشگل هم پیدا نکردم فعلا. حالا برای اینکه زیاد بی لباس نباشم دو تا خریدم که یکیش بنظرم خوبه یکی دیگه بنظرم سایز من نیست. برام بزرگه. حالا شاید شکم عزیز اندکی بیشتر جلو اومد بشه اون لباس بزرگه رو هم پوشید.
در مورد احوالاتم. صبحها حالم بده. یعنی ضعف شدید به همراه معده درد دارم. هر چی از صبح دورتر میشیم و به ظهر نزدیکتر میشیم حالم بهتر میشه. و اما وقتی از اداره میرم خونه نزدیکای غروب دوباره حالم بده تا شب. حالم بده یعنی سوزش سر معده دارم. ضعف و بی حالی دارم. سرگیجه و سردرد خفیف هم دارم.
صبحها برای زود بیدار شدن و اداره اومدن اذیت میشم. اما روزای تعطیل که صبح خوابم تموم میشه و خودبخود بیدار میشم حالم بهتره.
نصف شب هم اگه از خواب بیدار شم بازم معده درد دارم. انگار همیشه گرسنمه. غذا میخورم زیادی سنگینم حال خوشی ندارم. غذا هم نخورم قشنگ رو به موت میشم. انگار صد سال غذا نخوردم.
خلاصه اینکه اگه قصد بارداری دارین خدمتتون عرض کنم سخته ها. در جریان باشین.
همسر هم کم کم به نی نی علاقه نشون میده. هراز گاهی میگه بچه ام چطوره؟؟؟ !!!!!
بعد میگه بیا میخوام با بچه ام حرف بزنم. میرم پیشش که با بچه اش حرف بزنه. میگه نی نی اون تو دقیقا داری چه غلطی میکنی؟؟؟ بهش میگم نمیخواد با بچه حرف بزنی. لازم نکرده.
میگه تو چیکار داری؟ من میخوام با پسرم اختلاط کنم.
میگم از کجا میدونی پسره؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! میگه یعنی پسر نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میگم مگه فرقی داره؟؟؟؟ میگه اگه دختر بشه حوصله ندارم کار و زندگیمو ول کنم و همه جا دنبالش برم که مبادا پسرا بهش چپ نگاه کنن.
گفتم جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو که روشنفکر بودی. رابطه دختر و پسر رو عادی و طبیعی میدونستی. کلی دخترای مردمو سر کار گذاشتی. حالا چی شد؟ نوبت خودت شد غیرتی شدی؟
گفت برای همینه که میترسم. میترسم سر خودم بیاد.
گفتم حقته. تو باشی ملتو سر کار نذاری.
گفت هر کی رو تونستم سر کار بزارم تو یکی رو نتونستم. گول مالیدی سرم. بچه بودم حالیم نبود. فریبم دادی. باهام ازدواج کردی بدبختم کردی. حالا خودت کم بودی. یه نفر دیگه رو هم داری اضافه میکنی.
گفتم عمه من بود 6 ماه التماسم میکرد جواب تلفنشو بدم و اشک میریخت و روزی هزار بار اس ام اس دوستت دارم عاشقتم میفرستاد؟ گفت احتمالا همون عمه ات بود.
خلاصه این قصه سر دراز داره. رابطه پدر و فرزند هم فعلا در همین حده. محبت بیداد میکنه. البته همسر من فقط تو حرف اینجوریه. عاشق بچه ست. هر جا بچه میبینه غش و ضعف میره براش. بغلش میکنه بوسش میکنه .راه میبردش.
برعکس من اصلا حوصله بچه ندارم. بخصوص بچه های دیگران.
باید شیر بخورم. تو ماشینمه. کی میخواد اینهمه راه تا پارکینگ بره بیاره؟؟؟؟
عزیززززززم تقریا همه این حالاتی که گفتی طبیعیه! من سوزش سر معده داشتم خیلی شدید و تکرر ادرار و اینکه تحمل گرسنگی رو نداشتم! منم تو مدت بارداری خیلی هوس فست فود میکردم ولی همسرم موافقت نمیکرد بریم بخوریم. میگفت این آت و آشغالا رو از الان نده به بچه! تو اواسط بارداری یه بار که با هم رفته بودیم مطب دکتر به دکترم گفتم خیلی هوس پیتزا کردم اشکال نداره یه بار فقط بخورم! دکترم فکر کنم دلش برام سوخت گفت یه بار اشکالی نداره! نمیدونییییی چه ذوقی کردم! از مطب اومیدم بیرون به همسرم گفت من خونه نمیام همین امشب باید بریم پیتزا بخوریم! :)))) تو دوران شیردهی هم که تا مدت های مدید از این به قول همسر آت و آشغال ها نتونستم بخورم.
در مجموع پرنسس جان از بارداری حسابی لذت ببر که نی نی به دنیا بیاد کم خوابی فوق حاد میگیری! به من کسی اینو نگفته بود برای همین خیلی اذیت شدم. من الان دارم بهت میگم که از لحاظ روحی آمادگیشو پیدا کنی.
راستی من پیاده روی زیاد میرفتم. البته زیاد یعنی روزی نیم ساعت تا 40 دقیقه فقط پیاده روی (بدون توقف دم این مغازه اون مغازه)