نامگذاری
من و همسر استعداد عجیبی در انتخاب اسم داریم.
یکسال یه ماهی که برای عید خریده بودیم بطرز عجیب و باورنکردنی بعد از 13 به در زنده موند. ما هم اونو بعنوان pet پذیرفتیم. درنتیجه باید یه اسمی براش انتخاب میکردیم کلی هنر بخرج دادیم و اسمشو گذاشتیم ((ماهی))
یه گلدون بونسای هم یه نفری برامون هدیه آورده ما گذاشتیمش روی اوپن و هر 10 روز یه بار یه آبی هم بهش میدیم. بسیار هم سرحاله دائم هم در حال رشده.
اسمش هست بونی.
یه جا سوئیچی دارم که یه خرس کوچولو بهش آویزونه که از آنتالیا خریدمش خیلی هم دوستش دارم. اسمش هست خرسی.
یه دوستی داریم یه سگی داره که در کمال بی سلیقگی اسمشو گذاشتن برفی. ما صداش میکنیم هاپو.
گربه هم که اسمش فقط پیشی میتونه باشه.
در راستای سلیقه منحصر بفردمون در انتخاب اسم، بچه مونو الان نی نی صدا میکنیم. احتمالا بعد از بدنیا اومدنش هم همین اسمو براش تو شناسنامه میذاریم.
خیلی هم زیبا و رسا هست . حق مطلب رو هم ادا میکنه. هیچکس هم دچار سردرگمی نمیشه.
خدمتتون عارضم که فعلا زیاد حضور نی نی رو حس نمیکنم. بعضی وقتا اصلا یادم میره نی نی ای هم وجود داره.
ولی بعضی وقتها که کار زیاد دارم به نی نی میگم باید امروز باهام همکاری کنی بتونم به همه کارهام برسم.
فعلا که لجبازی نمیکنه. نمیدونم شاید کوچیکتر از اونیه که بخواد ابراز وجودکنه. تو اینترنت نوشته الان به سایز یک دانه برنجه.
جمعه یک دانه برنج رو دستم گرفتم خیلی سعی کردم نی نی مو تو این سایز تصور کنم ولی نشد.
همسر که زیاد علاقه به نی نی نشون نمیده. خب از اولشم خیلی تمایل نداشت.
از شما چه پنهون خودم هم چندان متمایل نبودم. ولی انقد اطرافیان گفتن و گفتن و گفتن تا تصمیم گرفتم قبل از اینکه دکتر برای درمان بهم معرفی کنن یه کاری کرده باشم.
از اوضاع و احوالم بگم که بیشتر صبحها افسردگی میگیرم. خشم میکنم و دلم میخواد پاچه اینو اونو بگیرم.
ولی نزدیکای ظهر حالم بهتر میشه. استراحت که ابدا ندارم. همش در حال بدو بدو.
امروز یه بارون شدیدی می بارید اینجا به نی نی گفتم ببین به این میگن بارون.
نمیدونم میشنوه صدامو یا نه. ولی تو ماشین که دارم رانندگی میکنم باهاش انگلیسی حرف میزنم بچه م گوشش آشنا شه به این زبون.
نخندین. میشنوه. میدونم. بالاخره باید یاد بگیره دیگه. هر چه زودتر بهتر. والا.
تازه تصمیم دارم بدنیا اومد هم باهاش انگلیسی حرف بزنم. بچه م باکلاس میشه.
زیاد حوصله رعایت کردن یه سری مسائل رو ندارم.
همکار باردارم میگه نباید آرایش کنی. نباید رژ لب بزنی. نباید غذا تو مایکرو گرم کنی. نباید از پله ها بالا پایین بری. نباید بار هرچند کم وزن بلند کنی. نباید اینو بخوری نباید اونو بخوری. نباید نفس بکشی نباید نباید نباید.
ولی من طبق روش خودم زندگی میکنم. حوصله ندارم انقدر خودمو محدود کنم. نی نی م هم درکم میکنه. مامانش باید به خودش برسه. نباید خودشو ول کنه.
بعدشم خوابم می یاد خیلی. همش دلم میخواد برم زیر پتو بخوابم.
از زایمان طبیعی هم بشدت میترسم. ولی متاسفانه الان اجباری شده امیدوارم تا موقع زایمان ما که میرسه از سختگیریها کم کنن بتونن مارو هم زیر سبیلی سزارین کنن.
فعلا همینا دیگه. خبر جدیدی شد می یام میگم.
راستی مژی جان بهم گفت اسم وبلاگمو یه ذره مثبت تر انتخاب کنم. منم مثبت ترش کردم. از تلخی درش آوردم به پنهانی رسوندمش. خوب بید؟؟؟