ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

ازدواج یکی از سلبریتی های ایران

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ب.ظ

امروز با یه خبر شوک آور شروع شد البته برای من. شنیدم و دیدم ازدواج مجدد ب.ه.ا.ر.ه ر.ه.ن.م.ا  رو.

اولین سئوالی که به ذهنم خطور کرد این بود؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مشکل هر چی بود تو ازدواج بود که تموم شده بود . چرا  دوباره این حلقه اسارت رو دستش کرد اونم با یه آدم دیگه که راستشو بخواین از قیافه اش یکمی ترسیدم . حس کردم از اون آدمهای انحصار طلب و سختگیر باشه.

نمیدونم شایدم من زیادی دیدم نسبت به ازدواج منفی شده. تو اینستا یا هر جای دیگه عروس دوماد که میبینم بدم می یاد.

از عروسی کردن از عروس شدن از لباس عروس بیزارم.

البته اتفاق جدیدی نیفتاده ها  ولی من خیلی از ازدواج ترس و تنفر دارم.

اگه جای اون خانم بالایی بودم دیگه هرگز ازدواج نمیکردم. از تنهایی و مجردی و آسایش و رهایی و آزادی تازه ای که بدست می آوردم نهایت استفاده رو میکردم و از زندگیم لذت میبردم. وایییییییییییییی عجب کاری کرد.

جمعه همین هفته که گذشت با دوستامون رفتیم دریا ویلا گرفتیم و یه صبح تا شب بودیم. غروب بچه ها رفتن تو آب. ولی من نرفتم حوصله لباس عوض کردن و این داستانها رو نداشتم. چون شب شده بود ساعت حدودای 8 بود ویدا یکمی نگران بود که مردا رفتن تو آب خطرناکه. ممکنه غرق بشن.

با خونسردی گفتم بیا بریم کنار ساحل قدم بزنیم اینا هیچیشون نمیشه.

عاشق راه رفتن رو ماسه های ساحلم. شب بود ستاره ها و ماه میدرخشیدن تو تاریکی مطلق.

خیلی ها هنوز تو آب شنا میکردن. مطمئنن خطرناک بود ولی اونی که تو آب بود برای من مهم نبود. اگه چیزیش میشد ناراحت نمیشدم برای همین بی خیال بودم. ولی ویدا ........ با وجودیکه رابطه اش با شوهرش دقیقا عین سگ و گربه ست و خیلی خیلی بیشتر از ما با هم دعوا میکنن بازم نگران شوهرش بود.

وقتی بی تفاوتی منو میدید میگفت عاشق این ریلکس بودنتم.

من همیشه عکسهایی میدیدم که یه خانمی یه لیوان قهوه دستشه و روی طاقچه کنار پنجره نشسته و بیرون رو نگاه میکنه.

نمیدونم چرا ولی این عکس خیلی بهم آرامش میده. این ویلایی که گرفته بودیم یه طاقچه پهن داشت یه زمانی بود که ویدا

رفته بود تو اتاق بخوابه سارا هم داشت به بچه 4 ماه اش میرسید. مردا داشتن تخته بازی میکردن و برای هم کوری میخوندن.

منم رفتم رو همون طاقچه هه نشستم بیرونو نگاه میکردم. منظره قشنگی بود آرامش خاصی داشت. چقدر اون صحنه و اون لحظه رو دوست داشتم.

چقدر اون روز ما غذا خوردیم. در کل بد نبود. خوش گذشت. بچه های شادی هستن. بیرون رفتن باهاشون خوبه.

5 شنبه هم بالاخره آقا رضایت دادن و رفتیم چند تا خونه دیدیم. حالا باید خیلی بگردیم تا تصمیم نهایی رو بگیریم.  

فعلا خودم از یه خونه بدم نیومد حالا ببینیم چی پیش می یاد.

از حرفای همسر فهمیدم از خونه خریدن و اینهمه پول خرج کردن میترسه. حتی وقتی بهش گفتم نباید اینجا بمونیم بخاطر رفتارهای نابجای تو، گفت نه دیگه اینطوری رفتار نمیکنم.

تو دلم گفتم نه اتفاقا باید بریم. باید نتیجه اعمالتو ببینی هر چقدر مردم میبخشنت تو پررو تر و وقیح تر میشی بجای اینکه قدردان باشی.

یه سری آدمها لیاقت محبت دیدن رو ندارن. نباید بهشون محبت کرد. چون اون محبتو میذارن نشانه ضعف شما و حسابی می تازونن. نباید بهشون فرصت جولان دادن داد.

از وقتی از سفر اومدیم مادرشوهر خیلی کمتر بهم زنگ میزنه. حالا یا سرش شلوغه یا ..........

نمیدونم. ولی اصلا برام مهم نیست. هر چی کمتر باهاشون ارتباط داشته باشم خودم راحت ترم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۵
پرنسس معتمد

نظرات  (۱۲)

سلام پرنسس جان 
حالا شوهرش هر کی هست ،هر چی هست به نظرم در حد پیمان قاسم خانی نیست ،در کل چون دنیای افراد مشهور با ما فاصله داره من زیاد تو این بحث وارد نمیشم 
خوبه راضی شده به خونه دیدن ،ایشالا قدم بعدی پسندیدن خونه باشه و قرارداد .
نمی فهمم چطور دلش میخواد جایی که قبولش ندارن بمونه به هر حال ایشالا زود برید خونه ی جدید و دید شما هم بهتر بشه به زندگی و زندگیت شیرین بشه 
پاسخ:

سلام آیلین عزیزم. منم همین فکر رو میکنم. کلا جایی که من رو نخوان من از اون محله هم دلم نمیخواد عبور کنم. انرژی منفی شدیدی میگیرم. نمیدونم این چرا اینجوریه. مرده مثلا. مردا باید رو این چیزا غرور داشته باشن. نمیدونم فازش چیه. البته چرا یه چیزایی حدس میزنم. انگار به زور میخواد ازشون استفاده کنه. هرچقدرم همچین نیتی داشته باشه دیگه تموم شد. چه الان بریم چه چند ماه دیگه فرقی نمیکنه بالاخره باید بریم و اون چیزی رو که داشت از دست داد. اینه که مهمه.

راستی منم فکر میکنم پیمان آدم روشنفکرتری بنظر می یومد. حالا نمیدونم شاید بهتر باشه قضاوت نکنیم. ایشالا خوشبخت بشه.

سلام
از خونه خریدن نگو که دلم خونه
پاسخ:
سلام. چرا؟‌ شما هم درگیر خونه خریدنین؟؟؟ کار سخت و بزرگیه. ولی امکان پذیره. درست میشه. نگران نباش.
۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۵۷ بـانـوی بـرفـی
دقیقا این خبر واسه منم شوک آور بود من حتی از اینکه قبلا طلاق گرفته بود خبر نداشتم ولی دقیقا همون سختگیری رو تو نگاه اول از چهره ش فهمیدم😳
وای باورت میشه ما اصلا یه دوست یا اشنا نداریم که بخواهیم باهاشون بیرون بریم خودمون سه تاییم همیشه وهمه جا حتی خانواده هامونم پایه مون نیستن😐
دریا فقط تو شب آرامشه روز ادمو به هم میریزه دوس دارم از غروب برم دریا
چه خوب که واسه خونه دیدن اومده پرنسس جان کوتاه نیا مردا حرفشون رو یادشون میره یدفعه یه بی احترامی بزرگتر اتفاق میفته وبه قول خودت فک میکنن وظیفه شونه که واسش کاری بکنن
پاسخ:

من کلا دیدم نسبت به مردا منفی شده و همه رو خبیث میبینم.

دوستای ما هم درواقع دوستهای قبل ازدواج همسر هستن که متاهل شدن و الان بصورت زوج با هم بیرون میریم. منم با خانماشون دوست شدم. راستش بیرون رفتن با دوستا و فامیلای همسر برای من راحتتره تا با دوستا و فامیلای خودم. چون تو مورد دوم همش نگران اینم که نکنه یه چیزی بشه آقا بهش بر بخوره و بعدا سر من خالی کنه ولی با دوستای خودش هر چی هم بشه به من ربطی نداره. خودش میدونه و دوستاش.

نه عزیزم کوتاه نمی یام. این کار باید انجام بشه و میشه.

به نظر منم ازدواجش یه طوریه! جالبه تو یکی از عکساش جاری سابقش (شقایق دهقان) هم تو مراسم عروسیش هست! 
برای خونه خدا رو شکر استارتش رو زدین. ان شاالله به زودی خونه مناسب و باب میلتون گیرتون بیاد.
من پست سفر رو نتونستم بخونم ولی احتمالا موردی بوده که از اونجا سر سنگین بوده! سخت نگیر! همون بهتر سرسنگین باشن کمتر تلپ میشن!
پاسخ:

نه بابا مورد از طرف من نبوده از طرف خودشون بوده کفر منو درآوردن. احتمالا دستو پیش میگیرن پس نیفتن. اما اگه فکر میکنی این مسائل باعث کاهش رفت و آمد اونها و سر زدن به خونه پسرشون (متوجه ای دیگه. خونه پسرشون) بشه کاملا در اشتباهی عزیزم. بهانه برای تلپ شدن زیاد دارن. الانم مادربزرگ همسر مریضه به بهانه احوالپرسی از اون هم که شده تشریف فرما میشن اینجا.

آره استارت رو که زدیم امیدوارم راه هم بیفتیم و به مقصد هم برسیم. مرسی بابت دلگرمیهات عزیزم.

۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۳ بـانـوی بـرفـی
به نظر منم جمله ی اول آیلین لایک داره

پاسخ:
آیلین کلا لایک داره. همه حرفاش.
همیشه خوش باشی عزیزم،چه کار خوبی کردین تا میشه باید تفریح کرد.امیدوارم یک خونه باب میلت پیدا شه.اما حیف که همچین نعمتی رو از دست میدین ولی واقعا خونه دادن و اینا بیشتر وقتها باعث خرابی زندگیا و پر توقع کردن طرف میشه.مثل یکی از اعضای خانواده ما؛خونه بده جهیزیه بده عروسی بگیر اخرشم اقا بزاره بره با یکی دیگه و هزار تا داستان دیگه.
پاسخ:

مرسی عزیزم. شما هم همیشه خوش باشی عشقم.

اون فامیل شما فکر کرده خبریه. انقد مهمه که ملت براش همه کار بکنن. اتفاقا بزار بره با یکی دیگه بفهمه دنیا دست کیه. بفهمه یه من ماست چقدر کره میده. این جور آدما یه بار شانس می یارن وقتی هم که لگد بزنن به بختشون دفعه بعدی زین به پشت میشن.

من خودم بعضی وقتها فکرمیکنم کاش شوهرم بره عاشق یکی دیگه بشه و همه بلاهایی که سرم آورد رو اون دختره سرش بیاره من ببینم حال کنم. درواقع با دست خودشون گور خودشونو میکنن. حقشونه.

سلام پرنسس نازنین
دقییییقا منم هم شوکه شدم هم گفتم آخه چرا؟ چرا تن به ازدواج مجدد داد؟ مگه خلاص نشده بود؟ چرا یه همچین خبطی کرد؟ و هزاران چرای دیگه در همین راستا!!!

اما گویا خودش هدفش از این کار رو جرات دادن به خانمها واسه ازداج مجدد!!! و ترس نداشتن از پوشیدن لباس عروس برای بار دوم عنوان کرده! 

همین که بلاخره همسرتون اومد برا خونه دیدن یعنی روشی که پیش گرفتی درسته،،، آره واقعا ببخشش یکسری آدمهای قدر نشناس اشتباهه محضه،،، همین طرف من همه محبتها و سرویس دادنهای من و خانوادم باعث شد یابو برش داره و جفتک انداخت که البته به بخت خودش جفتک زد(شیده ی از خود مچکر :-) )خخخ

مادرشوهرتون یا سرش شلوغه یا.... پرنسس جان یا با اون افتضاحی که شوهر و داداشش به بار آوردن روش نمیشه زنگ بزنه خجالت زده اس

امیدوارم به همه آرزوهات همراه با آرامش برسی

پاسخ:

سلام شیده جون. نبودی. دلم برا تنگ شده بود.

چقدر طرز تفکرت شبیه منه. منم دلیل ازدواج مجددش برام خیلی غیر منطقی بود.

شوهرم همون یکبار فقط اومد دیگه نیومد. تا دلت بخواد بهانه می یاره. ولی من که کوتاه نمی یام. هر روز بهش میگم. دیگه کلافه شد از دستم. (حقشه) خوشی زده بود زیر دلش. باید نتیجه بدمستیهاشو ببینه.

منم یه مقدار احتمال دادم که مادرشوهرم بابت اون اتفاقات ناراحت باشه. به هر حال اون بتی که از شوهرش پیش من ساخته بود خیلی راحت شکسته شد.

امیدوارم تو هم به همه آرزوهات برسی عزیزم. بوس . بوس. راستی شیده جون میتونی بگی اهل کجایی؟ کدوم شهر؟ مرسی. 


می بینم اینجا اسم من تو کامنتا اومده برای خودم وظیفه دونستم که بگم الان منو جو گرفته ،و اینکه شما هم لایک دارین :))))
پاسخ:
مرسی عسیسم.:))))
۱۲ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۴۲ خـــانمِ کـــوهنـــورد
من خیلی اهل قضاوت نیستم اونم در مورد زندگی شخصی مردم .. حتما تو ازدواج جدیدش قرار خوشبخت بشه که دوباره ازدواج کرده دیگه ! 

خیلی خووبه که دنبال خونه این دیدن خونه های جدید روحیه ادمو باز میکنه ماهم زمان خریدنمون خیلی میرفتیم میدیدم و البته گاهی اوقاتم یکم چندش اور بود.. خلاصه اینکه امیدوارم اون مورد نظتون پیدا بشه..

داشتن دوستای پایه واقعا نعمته من و کوهنورد کسی رو نداریم که باهم بریم بیرون بدون اینکه نگران باشیم به کسی چیزی بر نمیخوره با خانواده کوهنورد چند دفعه ای که بیرون بودیم الکی بین خودشون ناراحتی ایجاد کردن و مهمونی من رو خراب کردن و هرکدومشون رفتن خونه هاشون بدون اینکه من بفهمم قضیه چی بوده ! و وقتیم از کوهنورد توضیح میخوام همین یک جمله رو میگه .. دیگه باهاشون جایی نمیریم .
پاسخ:

منم دارم یاد میگیرم که دیگه قضاوت نکنم بخصوص درمورد زندگی خصوصی مردم.

منم امیدوارم خونه مورد نظر رو پیدا کنیم و بخریم. امید که میشه داشت.

آره خوشبختانه دوستامون خیلی پایه ان. نصف شب هم زنگ بزنیم بگیم بریم بیرون از تو رختخواب بلند میشن می یان. خوشبختانه کنتاکتی نداریم با هم.

با خانواده شوهر بیرون رفتن معمولا نتایج جالبی نداره. البته همیشگی نیست. بعضی وقتها هم خوش می گذره.

ایشالا شما هم دوستای پایه پیدا میکنین. فعلا که باید بفکر نی نی تون باشین. ایشالا قدمش خیر باشه براتون.

چه منظره عالی.....منم عاشق این صحنه ام.....
سال ۸۹ نود من عاشق استاد کلاس خصوصیم شدم مردی شاعر و عاشق پیشه قد کوتاه و سبزه و چشم رنگی با صدایی جذاب و دلبر....راستش از لحظه اول میدونستم یه روز عاشقم میشه...‌من جذابیت ظاهری عالی ندارم معمولیم اما اگه کسی بخواد باطنمو بشناسه ادم خوبیم.....یه جورایی خاص و عمیق و عاشق پیشه....گذشت و یکسال بعد اعتراف کرد دو ماهه عاشقم شده....۱۴ روز با هم در تماس بودیم صبح با یه بیت شعر بیدار میشدیم و شب با یه بیت شعر شب بخیر میگفتیم.درونم اشوب بود و میدونستم این نا هم سنخی خانواده ها کار رو سخت میکنه و همینطور شد......به هم نرسیدیم و تسلیم مصلحت شدیم ..‌. فراموشش کردم و الان جور دیگه ای خوشبخت و شکر گزارم.....همون دوران یه شب تو ساحل رامسر نشیته بودیم و در ارامش بهش فکر میکردم.‌‌‌...یاد اونروزا انداختی منو پرنسس....زندگی چقدر فراز و نشیب داره.....
پاسخ:
چه رمانتیک بودین شما؟؟؟؟؟؟؟؟ عیب نداره عوضش یه همسر خیلی بهتر نصیبت شد که ایشالا خیرشو ببینی. :))))))
من فدااااااای اون دل مهربووووونت که تنگ شده بود نازنینم

آنچه همه خوبان دارن تو یک جا داری،،، قلب مهربون، شخصیت، فرهنگ، کمالات، اخلاق ، کدبانو، خوشتیپ، زیبا و.... آقا همسرتون خییییلی خوش شانسه،،، خدا حفظت کنه، هزار ماشاالله بهت

تهران عزیزم، تهران شلوغ پرترافیک که نصف عمر ساکنینش لابلای ماشینا و خیابونا یا بین آدمها تو مترو تلف میشه

خانم کوهنورد جان تعجب کردن و شوکه شدن با قضاوت کردن فرق می کنه

 ماااااااچ به پرنسس جانم ماچ

پاسخ:

سلام شیده جونم. چقدر تو خوبی. چقدر تو ماهی. خوبی از خودته عزیزم که اینجور منو با کمالات میبینی. آقا همسرمون بعله خیلی خوش شانسه. :)))))))) 

پس تهران زندگی میکنی. فقط بدیهای تهرانو دیدی. خوبیای زیادی هم داره. من که تهرانو دوست دارم. با همه سختیاش بازم اگه میتونستم دوست داشتم تهران زندگی کنم. ولی بخاطر کار من و همسرم فعلا امکانش نیست.

مااااااااااااااااااچ به خودت عزیزم.

باید بابات بیشتر فشار بیاره تا زودتر جابجا شوید اینطوری کمی شوهرت در رفتارهاش محتاط تر میشه.از هیجان زیادش میشه فهمید زیادی جنب و جوش داره.اهل ریسک زیادی است.بر عکس شما دنبال آرامش هستی.
الان رسیدم به آخرین مطلب مهرماه شما.
در حالی که من 2 ساعت پیش شخصیت و روحیات شما و همسرتون را پیش بینی کرده بودم دقیقا همونی بود که فکر میکردم.
پاسخ:
همسر من با پدر و مادرم قطع رابطه ست . با هم حرف نمیزنن. درنتیجه پدرم نمیتونه بهش فشار بیاره. پدر و مادرم فقط به من فشار می یارن که زودتر پاشیم. ولی همسرمو خیلی خوب شناختی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی