ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

نمیشه فرار کرد

يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

دیشب بعد از مدتها زود خوابیدم و صبح هم راحت بیدار شدم. مثل همیشه برای خودم نسکافه درست کردم و همزمان تلگرام هم چک میکردم. متوجه شدم مشکلی که دیروز با تلگرام داشتم امروز صبح حل شد.

دیروز خیلی باهاش کلنجار رفتم. حتی تلگرامم رو uninstall کردم دوباره نصبش کردم بازم مشکل برطرف نشد تازه تو نصب دوباره چقدر اذیتم کرد بماند.

دیگه آخراش خسته شدم و ولش کردم به حال خودش.

صبح دیدم بدون کوچکترین تلاشی اوکی شد. بعد آماده شدم و اومدم اداره. البته با یک دقیقه تاخیر.

وقتی ماشین رو تو پارکینگ اداره پارک کردم چشمم خورد به یه نیروی خدماتی که هر روز صبح میبینمش و بهش سلام میکنم. آدم خوبیه. ولی من چون حوصله نداشتم تصمیم گرفتم از راه همیشگی نرم که باهاش رو در رو نشم.

راهمو کج کردم و درواقع دوبرابر راهمو دور کردم تا با اون آقا برخورد نکنم. تو راه چند نفر دیگه رو دیدم که باهاشون سلام و احوالپرسی کردم اگه از راه همیشگی میرفتم به اونها بر نمیخوردم. بعد از احوالپرسی از اون عده کثیر چشمم خورد به همون نیروی خدماتی که مستقیم داشت سمت من می اومد. با اون هم احوالپرسی کردم.

نتیجه؟؟؟؟

از مقدرات نمیشه فرار کرد. این فقط یه مثال ساده بود. هرچقدر سعی کنیم سرنوشت رو دور بزنیم از یه راه دیگه خفتمون میکنه.

فرقی نمیکنه. بالاخره باید از این پلکان بریم بالا. از همه مراحل هم باید بگذریم. نمیخوام بگم نباید تلاش کنیم میخوام بگم همیشه نمیشه صورت مسئله رو پاک کرد. چون یه جای دیگه به یه طریق دیگه خودشو نشون میده.

باید راه حل پیدا کرد.

دیروز بعد از اداره رفتم خونه اول اسپیلت رو روشن کردم بعد تی وی رو. تا ساعت 5 سریالمو دیدم. بعد برای شام بادمجون و گوجه سرخ کردم . بعد خواستم یکمی بخوابم که درگیر تلگرامم شدم. نتونستم بخوابم . تلگرامم هم درست نشد.

ساعت 7 دوباره تی وی روشن کردم  داشتم میدیدم که همسر اومد.

شامشو براش آوردم همینطور که غذا میخورد گفت خیلی بی انگیزه شدم. به پوچی رسیدم. حس میکنم مستعد خودکشی هستم. (همه اینا بخاطر اینه که من تحویلش نمیگیرم. خیلی ناراحتش میکنه اینکه دوستش ندارم و طرفش نمیرم)

منم بهش گفت اگه میخوای خودکشی کنی قبل از اینکه خونه بخریم و منو درگیر قسط و بدهی و ... بکنی کارتو تموم کن.

نگام کرد و لبخند تلخی زد و گفت این حرفت خیلی سنگین بود برام.

منم دیگه جوابشو ندادم. غذاشو که خورد داشتم جمع و جور میکردم که گفت بیا پیشم بشین. کاملا متوجه بودم با تمام وجودش میگه دوستم داشته باش نسبت به من بی تفاوت و بی رحم نباش.

نشستم کنارش بهش گفتم ازت دلخورم. نباید فلان اتفاق می یفتاد. نباید فلان کارو میکردی. نباید و نباید و نباید....

گوش کرد و هیچی نگفت. خودش میدونه اشتباه کرد ولی انقدر مغروره که حاضر نیست اعتراف کنه.

نمیدونم یکمی از لجم نسبت بهش کم شد. ولی همچنان نبخشیدمش و فراموش نکردم.

ولی دیگه حوصله کل کل کردن ندارم. همه ی رو رها کردم. هر اتفاقی میخواد بزار بیفته. راستش خسته شدم. مطمئنم خونه رو میخریم ولی زمانش رو نمیدونم. مامانم اینا هم دارن این وسط الکی فشار می یارن چون خونه خریدن ک هبه این راحتی ها نیست. کلی پول باید بدیم.

به هرحال همسر کاری کرده که از این نعمتی که داشتیم دیگه نتونیم استفاده کنیم. خونه حاضر و آماده تو بهترین نقطه شهر. فقط هم دو واحد بود. یکی خودمون یکی پدر  و مادرم.

حالا هر خونه ای میبینیم بالای 10 واحده. آقا شاکی ان که چه خبره؟ مگه با این همه آدم میشه یه جا زندگی کرد؟

بنظرم خودش هم میدونه چه خبطی کرده. حالا هم داره چوبشو میخوره.

باید یکمی صبور باشم. ولی صبر و انتظار با گروه خونی من زیاد جور در نمی یاد. برای من خیلی آزاردهنده ست.

نمیدونم شاید باید یاد بگیرم صبوری کنم.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۹
پرنسس معتمد

نظرات  (۱۱)

چقدر سخته آدم مجبور باشه اینطوری زندگی کنه،ولی واقعا اگر تا این حد اذیت میشی به خاطر حرف مردم ادامه نده.مگه چقدر آدم زنده است و جوون که بهترین روزهای عمرش رو با ناراحتی بگذرونه.من دیر رسیدم سفرنامه رو نخوندم :(
پاسخ:

سخته ولی آدم هرچقدر هم از شرایط بد فرار کنه باز یه جور دیگه گریبانگیرش میشه اینها همه درصورتیه که بنا باشه یه سری رنجها رو تو زندگی بکشی. تو هر مرحله از زندگی از هر چیزی که فرار کردم و خودمو نجات دادم یه جای دیگه به یه طریق دیگه با دوز بالاتر خفتم کرد.

تو سفر اتفاق بدی برای من نیفتاد من بیشتر از فامیلای همسر شاکی بودم نه بخاطر رفتارشون با من. بخاطر چیزای دیگه بود که برای من تحملش سخت بود. همسر تو سفر اذیتم نکرد.

۲۹ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۴ آدم بـرفـی
پس آقای شوهر واقعا مجنون😊
حالا وقتی یه آپارتمان ابنطوری رو تجربه کنه بهتر قدر میدونه نمیدونم چرا شوهر منم آپارتمان اینطوری دوی نداره ماهم هشت واحدیم همیشه نقشه میکشه یه دو طبقه یا سه طبقه بخره ولی من شلوغ دوس دارم چون از تنهایی میترسم😀
انشالله که زود خونه ی دلخواهتو بخری عزیزم
پاسخ:
راستشو بخوای تو یه آپارتمان غریبه منم ترجیح میدم تعداد واحدها از 3 یا 4 بیشتر باشه. اینجوری حس میکنم کمتر تو زندگی هم سرک میکشن و احتمال اتفاقات ناجور هم کمتر میشه. چون همه نمیتونن از همدیگه خبر داشته باشن.
سلام پرنسس عزیز. به نظر من برای خونه زیاد سخت نگیر. اول از لحاظ موقعیت جغرافیایی و بعدشم از لحاظ نقشه و نورگیری و هواگیری خونه رو مد نظر بگیرید. الان دیگه همه زندگی ها آپارتمان نشینی شده! البته قبول دارم اولش یه مقدار سخته و انگار تو قفسی! چون ما تا قبل از اینکه گرگان به طور دائم زندگی کنیم همش تو خونه ویلایی بودیم و برای همین اون اوایل خیلی بهمون سخت میگذشت! مخصوصا اینکه قبل از گرگان فریدونکنار بودیم و خونه مون تو یه شهرک آروم و بی سر و صدا بود خونه مون هم با حیاطش نسبتا بزرگ بود! اوایل تو آپارتمان احساس خفگی میکردیم ولی الان خیلی عادی شده برامون. سخت نگیر! مهم اینه خونه باب میلتون گیرتون بیاد!
پاسخ:
من اصلا سخت نمیگیرم اتفاقا من هم دقیقا دنبال همون فاکتورهایی هستم که گفتی. فعلا همچنان منتظرم که آقا وقت و حوصله پیدا کنن و بریم دنبال خونه. هنوز مریضه. حالش خوب نیست. وقت نداره.
پرنسس جان تا اونجایی که من از نوشته هات فهمیدم تو می تونی با همسرت کنار بیای یه وقت سوءتفاهم نشه عزیزم ولی من اصلا با همچین آدمی نمی تونم هم کلام بشم چه برسه به همخونه شدن واقعا سخته با این اخلاقایی که داره فقط سعی کن آروم آروم راضیش کنی که خونه رو جدا کنید اون وقت دیگه مجبور نیستی فشاری که خانواده ت بهت میارنو تحمل کنی یا پیش اونا سرافکنده بشی .به قول خودت آدم نمی تونه از تقدیر قرار کنه .
امیدوارم با جدا کردن خونه به آرامش برسی و زندگیت خیلی شیرین بشه 
خود من با همسرم مشکل آنچنانی ندارم ولی کوچکترین بحثمون فقط به دو دلیل خیلی نشون داده میشه یک بخاطر اینکه فامیلیم دو بخاطر اینکه پیش مادر شوهرم هستیم فقط دلیلش همینه ،خودمون هم نخوایم یه جورایی حرفامون پخش میشه  ایشالا شما خونه رو جدا کردین ما هم  چه دیر چه زود جدا می کنیم واقعا سخته 
پاسخ:

آره میفهمم چی میگی. منم اگه مجبور نبودم به همچین آدمی نگاه هم نمیکردم. ولی چه میشه کرد؟ چاره ای نیست. منم فکر میکنم خونمون جدا بشه بیشتر مشکلاتمون حل میشه. کلا نباید پیش خانواده ها زندگی کرد. ناخودآگاه دخالتهایی پیش می یاد که آزاردهنده ست.


۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۵ خـــانمِ کـــوهنـــورد
سلام 

چقدر خووب مینویسی تازه دارم میخونمت 

دوست بشیم؟
پاسخ:
خوب می نویسم؟ همش در حال نق نقم . دوست بشیم. موافقم.
سلام عزیزم روزبخیر
پیشاپیش روز کارمند رو بهت تبریک میگم
امیدوارم هرروز شاهد موفقیتهای چشم گیرت باشم
بوسبووسبوووس
پاسخ:

سلام عقشم. مرسی. امروز روز کارمنده و من همین امروز کامنتت رو دیدم. پس خیلی به موقع بود. اصلا پیشاپیش نبود. مرسی که که به یادم بودی.

من هم امیدوارم هر روز شاهد خوشحالی و خوشبختیت باشم. بوسبوسبوس. اینجا چرا اصلا ایموجی چیزی نداره آدم ابراز احساسات کنه. ببین کارمون به کجا رسید که فقط با ایموجی میتونیم ابراز عشق و محبت کنیم. خودت یه عالمه ایموجی عشق و قلب و بوس از طرف من تصور کن.

بارها تو زندگیم پیش اومده که واسه یه کاری حداکثر تلاشمو کردم و آخرم خوردم به درِبسته و اون چیزی که میخواستم نشده. ولی به محضی که رهاش کردم و سعی کردم دیگه برام مهم نباشه ، همه چیز عوض شده و شده دقیقا چیزی که میخواستم. گاهی وقتا تو زندگی فقط باید رها کرد و بیخیال شد... چیزی که با وجود تجربه، خودم هنوز یاد نگرفتم.
پاسخ:

باهات موافقم. منم وقتی یه مسئله ای خیلی بهم فشار می یاره دقیقا به خودم میگم رهاش کن. کلا دیگه ذهنمو درگیرش نمیکنم. راست میگی خودش مسیر درستو پیدا میکنه. ما نمیتونیم همه چیزای اطرافمونو کنترل کنیم. خیلی جاها باید بزاریم کائنات کار خودشو بکنه.

از کامنتت خوشم اومد. بهم انرژی مثبت داد. مرسی ماریا جان.

روز کارمند مبارک عزیزم. منم موافقم با اینکه برای رسیدن به چیزی گاهی باید کاملا رهاش کنی! من یه صندوق (از اینایی که خانوما جمع میشن دور هم تشکیل میدن) عضوم  4 تا سهم قرعه کشی داشتم. صندوقش حدود 6 ساله س! من سال دوم (یا سوم") یکی از سهم هام به نامم افتاد. اون سه تای بعدیش نیوفتاد نیوفتاد نیوفتاد! چند مرحله نیاز شدید مالی داشتم و همش خدا خدا میکردم که این ماه بیوفته! ولی هر ماه نا امید میشدم! از چند ماه پیش کلا بیخیال اون صندوق شدم و فکر کردم اصلا ندارمش! باورت میشه تو چهار ماه هر سه تاش به نامم افتاد؟!؟!؟ دوتا پشت سر هم یکی با یک ماه فاصله افتاد! خودمم باورم نمیشد
پاسخ:

چه جالب. این اتفاقها برای همه می یفته. فکر میکردم کائنات فقط با من بازی میکنه. احتمالا باید از این مسائل یه چیزایی رو یاد بگیریم. حالا چه چیزهایی رو نمیدونم. ایشالا یه روزی همه میفهمیم.

مرسی عزیزم. روز تو هم مبارک باشه. ایشالا جشن 30 سالگی کارمندی تو و همه کارمندای دیگه.

ممنون عزیزم. ان شاالله تو هم به سلامتی و دل خوش جشن بازنشستگیت رو بعد از 30 سال بگیری
پاسخ:
مرسی عسیسم.
در سواحل انتالیا چی گذشت که پااااااک کردی کلک اعتراف کن.....
انشالله که خونه میخرین به شادی و خوشی.....
پرنسس جان فقط میتونم بگم بعنوان یه زن حست رو میفهمم و از قول یه مشاور روانشناس که میگفت کاش ایرانیا بیست سال نامزد بودن بعد ازدواج میکردن.....بس که بعد از ازدواج روی بدشونو نشون میدن.....نامهربونی و عادی شدنشونو....یه جاهایی تحمل سخت میشه ... نمی دونم جونم ولی ما زنا مرد روزای سختیم کون لق همه مردا خخخخخ
پاسخ:

در سواحل آنتالیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در همین حد بدون که دیگه تا زنده هستم  1000 کیلومتری آنتالیا هم نمیرم. از بس لحظات رمانتیکی داشتیم. البته با همسر مشکل نداشتم. اصلا نمیدیمش. خانواده همسر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بیشتر مردای ایرانی بوخوصوص مازندرانی همینن . باید باهاشون کنار اومد دیگه. مجبوریم میفهمی. مجبوریم.


برای خونه اول نگاه کن پنجره اش رو به آفتاب باشه و نور زیادی تو ساختمون بیاد وگرنه افسردگی میگیری.دوم نقشه خونه خوب باشه که با یک کولر همه اتاقها خنک بشه.
سوم نقشه حال و آشپزخانه و اتاقاش خوب باشه.بخصوص برای اندازه فرشها.
...................
آپارتمان 6 خوابه یا 8 خوابه خوبه.زیاد شلوغ باشه خوب نیست.
برای جابجایی وسایل خونه تاکید کن کارگز بگیره.بار نزن که داغون میشی.
موقع نصب پرده ها و وسایل خونه هم یک کارگز خانوم بگیر.زیاد به خودت فشار نیار.پولش هم از آقا بگیر.کلا تا میتوانی هزینه هایت را با پول آقا انجام بده.
اینطوری بیشتر قدر پول را میفهمه و بیشتر کمک میکنه تا کمتر پول خرج کنه.
پاسخ:
راستش آقا از پول خرج کردن اصلا نمیترسه. قدر پول رو هم اصلا نمیدونه. ولی در مورد خونه به نکات خوبی اشاره کردی. برای اسباب کشی هم حتما کارگر میگیرم. تنهایی از پسش بر نمی یام.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی