عامل مرگ
دقت کردین جدیدا اکثر مرگها با سرطانه؟؟ کمتر کسی هست که بخاطر کهولت سن بمیره. حداقل این چند وقته خیلی شنیدیم که فلانی سرطان گرفته و ...
مثل دوران قدیم که تو هر زمانی یه نوع بیماری عامل مرگ اکثریت میشد مثل طاعون. مثل وبا. مثل آبله. که هیچ راه درمانی نداشت و همه رو میکشت.
تو دوره ما این سرطان شده غول بی شاخ و دم که تقریبا اکثر خانواده ها به نوعی باهاش درگیرن.
همکارم یعنی هم اتاقیم دیروز صبح که اومد اداره گفت پدرم یه هفته ست معده اش درد میکنه امروز میبریمش دکتر.
وسطای روز بعد از یه تلفن دیدم داره گریه میکنه.
راستش خودم حدس زدم چی شده باشه. خودشم گفت دکتر تشخیص داد احتمال 99 درصد سرطان معده داره.
حالا از دیروز تا حالا همش تو اتاق داره گریه میکنه. خب حق هم داره. میگه تحمل درد کشیدنشو ندارم. بازم حق داره.
نمیدونم داستان چیه. ما اصلا نمیدونیم آخر عاقبت خودمون چی میشه. هیچکس نمیدونه به چه طریقی قراره بمیره.
مرگ که برای همه هست و فراری نیست ازش. فقط امیدوارم به هر طریقی هست دردناک نباشه.
قراره بریم سفر. اونم با خانواده همسر. با پدر و مادر و خواهر و شوهر خواهرش و خواهرزاده اش. و همچنین خانواده داییش که تو اتریش زندگی میکنن به همراه مادر و خواهر زنداییش. چند نفر شدیم؟
12 نفر. خواهر و مادر زندایی تهرانن. خانواده دایی اتریش ان. خانواده خواهرشوهر کرج. پدر و مادر همسر فیروزکوه. خود ما هم که اینجا.
حالا قراره همه با هم با یه تور بریم آنتالیا.
هر کی هم ساز خودشو میزنه. یکی هتل 5 ستاره تاپ میخواد با کلیه امکانات 24 ساعته. یکی هتل با قیمت مناسب میخواد که مابقی پولشو بره خرید کنه. یکی میگه بریم استانبول. یکی میگه بریم آنتالیا.
یکی میگه فقط بریم تفریح و استراحت. یکی میگه بریم خرید کنیم. یکی میگه این تاریخ بریم. یکی دیگه میگه نه اون تاریخ بریم.
این وسط تنها کسی که هیچ نظری نداره منم. من قبلا هم آنتالیا رفتم هم استانبول (تو دوران مجردیم)
حوصله فکر کردن و نظر دادن رو هم ندارم. زیاد هم تمایل ندارم تو چله تابستون گرمای 40 درجه برم سفر. درضمن ما الان باید خونه بخریم. به پولامون نیاز داریم. تمایل ندارم خرجشون کنیم.
از طرفی همسر این داییشو خیلی وقته ندیده. راستش از وقتی بدنیا اومده ندیدتش. چون دایی 35 ساله اتریشه همونجا ازدواج کرد و همونجا هم بچه دار شد. و ایران هم نمی یاد. بخاطر همین داریم میریم ترکیه ببینیمشون.
خدا این سفر رو بخیر بگذرونه. بیشتر به عنوان یه ماجراجویی نگاش میکنم تا سفر تفریحی. ببینیم چی از آب در می یاد.
البته همسر کنار فک و فامیل خودش خیلی صبور و مبادی آداب و هماهنگ با جمع هست.
فقط به ما که میرسه خودخواه و خودرای میشه.
این هفته ساعت کاری ادارمون بخاطر گرمای شدید کم شده. خیلی خوبه. 2 ساعت زودتر میریم خونه.
از بار سفر بستن خیلی بدم می یاد. خیلی باید فکرکنم چی بردارم. چی بپوشم. چند تا کیف و کفش و لباس ببرم که کم نیارم. تازشم کلی کار باید انجام بدم. موهامو رنگ کنم. دستی به سر و صورتم بکشم. چمدون همسر که تو سفر قبلی تو فرودگاه چرخش در اومده بود رو ببرم درست کنم.
پولارو چنج کنیم و هزار تا کار ریز و درشت دیگه. راستش ترجیح میدادم فقط خودمون باشیم.
حوصله ندارم روزی 5 بار با همه اون 10 نفر سلام و احوالپرسی و .... مودب بودن و همیشه لبخند به لب داشتن و از همه مهمتر همه جا باید بگی هر چی جمع بگه. یعنی داری سفری میری که کاملا باید تابع باشی. خب برای من زیاد جالب نیست.
ولی خب اینم برای خودش یه تجربه ایه. ببینیم چی پیش می یاد.