یه چی بگم؟؟؟
یه بار یه جایی خوندم که میگفت ناراحت شدن دست خودمون نیست ولی ناراحت موندن دست خودمونه.
کاملا باهاش موافقم.
جدیدا یه وبلاگی رو میخونم که خیلی غم داره. یعنی خانمه در آستانه طلاقه یا طلاق گرفته نمی دونم خیلی گنگ مینویسه. ولی خیلی غم داره. خیلی غصه میخوره.
نمیگم بخاطر طلاقش غصه میخوره ولی مسئله برای غصه خوردن زیاد داره.
خب یه جورایی بهش حق میدم ناراحت باشه بخاطر شرایط زندگیش. ولی ......................
بهش حق نمیدم اینجور خودشو آزار بده. وقتی داری طلاق میگیری یعنی اون منبع درد و رنج زندگیتو داری میکنی و میندازی دور. بخصوص که بچه هم نداره. دیگه غصه برای چیه؟؟؟؟ وقتی تصمیم به جدایی گرفته یعنی انقدر شجاعت رو داشته که زندگیشو از نو بسازه و نگران حرف و قضاوت مردم نباشه.
پس دیگه داستان چیه؟؟؟؟؟؟ اینجور که من متوجه شدم بخاطر خیانت هم جدا شده.
خب راستش وقتی همسر آدم خیانت کنه بنظرم تمام عشق و علاقه آدم هم از بین میره. دیگه تو اون قبر جنازه ای باقی نمی مونه که بشینی براش گریه کنی. پس بازم حق نمیدم غصه بخوره.
خشم داره. اینو حق میدم. ولی بازم آدم میتونه خودشو آروم کنه. بنظرم درد و رنج زمانی هست که آدم بدونه یه غده سرطانی تو زندگیش هست که هیچوقت نمیتونه از شرش نجات پیدا کنه. بعبارتی باید بسوزه و بسازه. و همیشه نگران آینده و سرنوشتش باشه.
البته بازم مطمئنا گزینه رهایی وجود داره. ولی خب داستانهای خودشو داره.
ولی آدم وقتی تصمیم مهمی تو زندگیش میگیره باید محکم بایسته پای تصمیمش و از خودش ضعف نشون نده. فقط نباید یه اشتباه رو دوبار تکرار کنه. خیلی باید دقت کنه. خیلی.