نیش زنبور
زنبور اومد آقا رو گزید. خیلی سعی میکردم وقتی بالا پایین می پره و جلز و ولز میکنه نخندم. نگاش میکردم قیافه شو میدیدم سعی میکردم صورتمو نگران و جاخورده نشون بدم. ولی مگه میشد؟؟؟ خیلی باحال بود. خیلی خندیدم. یعنی دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم نشستم دلمو گرفتم هرهر کرکر.
دیدم رفته پایین داره دنبال یه چیزی میگرده. میگم دنبال چی میگردی؟؟؟ میگه دنبال جنازه این زنبوره هستم.
میگم برای چی میخوایش؟؟؟ میگه میخوام آویزونش کنم یه درس عبرتی بشه برای بقیه زنبورا.
تو دلم گفتم حقت بود از بس ولی. از بس نسبت به خانواده بی تفاوتی. تا وقت گیر می یاره با دوستاش میره بیرون انگار نه انگار یه زنی هم داره تو خونه.
البته از شما چه پنهون منم زدم تو خط رفیق بازی. جالبه که آقا اینجوری با رفیق بازی من مخالفت نمیکنه ولی هروقت با دوستام هستم یه بهانه ای جور میکنه می یاد منو میبره. مثلا زنگ میزنه میگه میخوام برم فلان رستوران غذاشو امتحان کنم می یای؟؟
خب دست میذاره رو نقطه ضعف من. منم بدو بدو پا میشم میرم.
پسر خاله آقا بازیکن یکی از تیمهای فوتبال اصفهان هست. هر وقت از اصفهان می یاد با همسر و سایر رفقا برنامه بیرون و تفریح و اینا میذاره. برای جمعه شب هم برنامه گذاشته بودن برن یه جایی.
جاده اش کوهستانی و پرپیچ و خم و بسیار زیباست.
همسر قرار بود آخر شب برگرده بهش گفتم نیا همون جا شب رو بمون. چون اولا نمیتونم چشم انتظار باشم که کی برمیگرده.
دوما جاده اش حالت عادی خودش خطرناکه چه برسه نصف شب و تاریکی و ...
درنتیجه برای اینکه به خانواده نگم آقا رفته الواتی. گفتم فردا صبح جلسه داره از امشب رفته فلان شهر خونه دوستش گزارشات فردا رو آماده کنن که تو جلسه ارائه بدن.
برای اینکه شب تنها نباشم هم زنگ زدم خواهرزاده ام بیاد پیشم بمونه.
به خواهرم اینا هم همون دروغ بالایی رو گفتم.
تا اینکه دیدم ساعت 11 شب آقا زنگ میزنه میگه دهنت سرویس تو یه دروغ دیگه نمیتونستی بگی؟؟؟
گفتم چی شد مگه؟؟؟؟؟؟؟
گفت رئیسشون همین الان زنگ زده گفته میدونم بدموقع هست ولی فردا ساعت 10 جلسه داریم حتما بیاین گزارشات رو هم آماده داشته باشین. (همون شهری که من دروغشو گفته بودم)
آقا انقده خندیدم انقده حال کردم گفتم حقته پسر. حقته . اینا همه آه منه تو رو میگیره.
حالا آقا با شلوار اسلش و تیشرت رفته بود. گفت فردا صبح باید بیام خونه لباس رسمی بپوشم برم جلسه.
گفتم بیخود. من به همه گفتم تو فلان شهری. کجا میخوای بیای؟؟؟؟؟؟؟
گفت پس چیکارکنم؟؟؟؟؟؟
گفتم من لباساتو میذارم تو ماشین تو فردا صبح بیا دم در اداره از تو ماشین من بردار ببر.
گفت کجا تعویض لباس کنم؟؟؟؟
گفتم این دیگه به من مربوط نیست. تو باشی انقدر از خونه فراری نباشی نکبت.
خلاصه اومد لباسارو گرفت رفت تو یه بوتیک به مرده گفت میتونم برم تو اتاق پرو لباسامو عوض کنم؟؟؟؟؟
بوتیکیه موافقت کرد.
بدون دوش گرفتن و ریش زدن و تر و تمیز بودن فقط لباساشو عوض کرد رفت جلسه.
هیچوقت اینجوری نمیرفت جلسه.
حقش بود. تا این باشه انقدر نگه من عشق بیرونم. عاشق تفریحم. تو خونه دلم میگیره. نمیتونم خونه بمونم. افسرده میشم تو خونه.
این بود که دیروز ساعت حدودای 5 غروب دیدم آقا برگشته خونه. از جلسه مستقیم اومده بود خونه. معمولا یه سر میرفت اداره بعدا می یومد. بنظر میرسه دلش برای خونه (مکان حوصله سر بر و افسرده کننده و دلگیر) تنگ شده بود.
حقش نبود خداییش؟؟؟؟؟؟