ولنتاینی که گذشت
حدود یه ماه قبل از ولنتاین داشتم از یه جایی رد میشدم دیدم یه ست فنجان و قندون یه نفره پشت ویترینه. رنگ آبی. خوشگل بود منو یاد سریال منتالیست انداخت.
یه سریالی هست تو تی وی پرشیا پخش میشه روزهای زوج ساعت 7 غروب به اسم منتالیست. خیلی قشنگه.
منو همسر جدیدا سریالهای این شبکه رو نگاه میکنیم. خیلی خیلی فیلمها و سریالهای خوبی پخش میکنن. چون به زبان اصلی هم هست برای ما دلنشین تره.
تو این سریال یه آقایی هست به اسم پاتریک جین همیشه یه فنجون آبی تو دستشه که داره باهاش چایی میخوره. من چون خیلی به این آقاهه علاقه مندم از فنجونشم خوشم می یاد.
به محض اینکه اینو پشت ویترین دیدم دلم خواست بخرمش. بخصوص اینکه قندون ستشم باهاش بود.
قیمتش 25 هزار تومن. خریدم بردم خونه. خواستم ببرمش اداره که یهو یه فکری به ذهنم رسید گفتم اینو به مناسبت ولنتاین میدم به همسر .
میدونم همسر از این جینگولک بازیها (فنجون و قندون رنگی ست برای اداره) زیاد خوشش نمی یاد.
مطمئنم ازم تشکر میکنه و نمیبره اداره ولی من کادوی ولنتاینمو گرفتم براش دیگه. خب خودش نپسندید. و برای اینکه این هدیه ارزشمند من بی مصرف نمونه خودم میبرمش اداره. (چه فکر توپی)
دقیقا یکماه این هدیه رو یه جایی قایم کردم. روز ولنتاین کادوش کردم گذاشتم رو میز.
وقتی اومد خونه دیدم یه جعبه شکلات قرمز خریده اونم دقیقا مثل پارسال. همون شکلات همون رنگ. ( ای بی سلیقه)
آورد تقدیم کرد به من. نگاش کردم گفتم وای چه خلاقیتی!!!!!!!!!!!
خندید گفت خب چیکار کنم برای ولنتاین شرکتمون همین شکلاتو تولید میکنه دیگه. (واقعا دست کمی از خودم نداره)
ما هم شکلات رو پذیرا شدیم و هدیه اش رو تقدیم کردیم.
عین پیش بینی خودم پیش رفت. فرمودن این لوس بازیها چیه؟؟؟
ما هم اندکی قیافه ناراحت و مثلا تو ذوق خورده به خودمون گرفتیم و سریع نایلکس درآوردیم و فنجان زیبایمان را داخلش نهادیم و آوردیم اداره و استفاده میکنیم. (فکر کنین اگه خوشش می یومد و میبرد اداره چقدر قلبم میشکست)
این بود ولنتاینی پر از عشق و محبتمون.
والا آخره ساله و هزار تا کار ریخته سرم. فعلا فقط در حد تئوریه یه سری کارهام امیدوارم به مرحله عمل هم برسه.
برای این هفته خانمه می یاد خونمون جهت کمک در گردگیری خانه. دو روز وقت گرفتم . سه شنبه و چهارشنبه همین هفته.
امیدوارم هوا هم همکاری کنه و ما گردگیریمون رو انجام بدیم و خانه گند گرفتمون تمیز شه به سلامتی، با امید خدا.
تشنمه . چرا چایی نمی یاره!!!!
فعلا فقط مانتو عیدمو خریدم. دیروز با همسر رفتم با هم خریدیم. اولین باری بود که با هم رفتیم مانتو فروشی. چقدر خوبه شوهر آدم با آدم بیاد خرید. انتخاب خیل راحتتره.
شوهر من متاسفانه از خرید کردن بسیار بسیار فراریه. به زور دیروز بردمش بازار.
فقط هم دو تا مغازه برای من اومد.بعدش رفتیم برای اوشون خرید کردیم.
راستی من یه کاری کردم. بهش گفتم برای تولدش میخوام براش کت و شلوار بخرم. آخ آخ این چه کاری بود؟
این همه پول خرج کنم براش؟؟؟؟؟؟؟؟؟