دیسپورت
آخیش چه زیبا شدم. چه رعنا شدم. چقدر خوبه آدم بوتاکس کنه. تمام چینهای دور چشمم ناپدید شدن. حالا دیگه راحت میخندم. احساس جوانی و شادابی دارم. منم چون خیلی سفیدم پوستم حساسه سریع چروک میشه. پوستهای تیره خیلی مقاومترن.
این دومین باریه که بوتاکس میکنم. بار اول تو فروردین بود که اون موقع هم خیلی راضی بودم. ولی بعدش دکترم رفت کانادا 8 ماه منتظر بودم که برگرده تا برم پیشش.
بوتاکس پیشانی هر 6 ماه و بوتاکس دور چشم هر دو ماه باید انجام شه. من پیشانیم از اولش خوب بود چون زیاد اخم نمیکنم. بخاطر همین پیشانیم خوب مونده بود. ولی دور چشمم خب پوستش خیلی نازکه چروکاش دیگه کاملا مشهود بود.
وقتی حالت عادی بودم هیچ چروکی نداشتم ولی موقع خندیدن چروکها دیده میشد. انقدر بدم می یومد.
راحت شدم بخدا. موهامم ریشه هاش دراومده باید فردا برم رنگ کنم تا جوانی و شادابیم تکمیل بشه.
از خانمهایی که همیشه به خودشون میرسن و همیشه مرتب و تر و تمیزن خیلی خوشم می یاد ولی اکثر این خانمها خونه دارن. واقعا یه خانم کارمند وقت نداره.
من الان چند وقته میخوام برم برای خودم کیف و کفش بخرم وقت ندارم. یعنی وقتی ساعت 4 میرسم خونه انقدر خسته ام که تنها کاری که میتونم بکنم اینه که شام درست کنم آقا اومدن خونه گرسنه نمونن. تازه اونم به زور درست میکنم.
بماند که خریدهای خونه همه بامنه. شست و شو و رفت و روب و سایر زحمات هم به دوش منه.
کلا همسر برای من بیشتر یه پسر نوجوون گستاخه تا همسر. یعنی نقش همسری نداره تو خونه فقط نقش یه پسر پررو و گستاخ و همیشه طلبکار رو داره که همیشه حق با اونه. و من تا زمانیکه باهاش راه بیام کاری باهام نداره.
ولی به محض اینکه باهاش مخالفت کنم یا درخواستی ازش داشته باشم حنجره طلاییش فعال میشه زمین و زمان و پدر و مادر و هفت جد آدمو می یاره جلو چشم آدم.
اگه بخوام با این آدم زندگی آرومی داشته باشم. باید غذاش همیشه آماده باشه (روی نوع غذا خیلی سخت گیر نیست بارها شده فقط نیمرو خورده یا سیب زمینی سرخ کرده یا املت یا هر چیزی فقط غذایی باشه که سیرش کنه)
لباساش شسته و اتو شده باشه. هر کاری میخواد انجام بده سئوال جوابش نکنم. تفریحاشو داشته باشه. هیچ توقعی ازش نداشته باشم (که البته ندارم (کی جرئت داره؟))
وقتی داره اخبار میبینه باهاش حرف نزنم که احیانا مطلبی رو از دست نده. وقتی می یاد خونه و رو کاناپه دراز میکشه و در حال چک کردن اینستا و تلگرام و ... هست کاری به کارش نداشته باشم.
اگه تو خونه وسیله ای خراب میشه به این تذکر ندم. پول برای خرید مایحتاج خودم ازش نخوام (چون معتقده خودم به اندازه کافی پول دارم و نیازی به پول گرفتن ازش ندارم و اگه ازش پول بخوام میشم پول پرست و رند و خسیس)
اگه تصمیم داره با دوستاش جایی بره جلوشو نگیرم و بذارم آقا راحت باشه. خواسته ای از جانب خودم نداشته باشم. مثلا اگه بخوام تفریح با دوستای من جایی بریم دیگه دارم بهش سخت میگیرم.
ولی خودش شب و نصفه شب هم تصمیم بگیره با دوستاش و خانماشون بریم بیرون من باید همیشه پایه باشم تازه قیافه ام هم نباید ناراحت و شاکی باشه برعکس خیلی خوشحال باشم.
فک و فامیلش که میخوان بیان خونمون باید خوشحال باشم و با روی باز کارها رو انجام بدم همه کارها رو هم خودم به تنهایی انجام بدم و هیچ نقصی تو هیچی نباشه و به هیچ وجه من الوجوه از ایشون توقع کمک نداشته باشم و صد البته مهمان داشتن نباید خللی در سایر وظایف و مسئولیتهام ایجاد کنه.
در ضمن اصلا به هیچ عنوان غر نزنم. نق نق کنم؟؟؟؟؟؟؟ چه جسارتها. خطر دریده شدن را به جان بخرم؟
چه معنی داره زن غر بزنه؟
اگه این چیزها رو رعایت کنم آقا اصلا آقای بدی نیستن خیلی هم خوش اخلاقن. خیلی هم مهربونن. تازه به من محبت هم میکن.
محبتش اینجوریه: مثلا میخواد بغلم کنه ماچم کنه. رو مبل نشسته من تو آشپزخونه میگه بیا اینجا میخوام بغلت کنم.
میگم کار دارم خودت بیا.
میگه بیاااااااااااااااااااا بیاااااااااااااااااااااااااااااااا بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
باید برم به حضورش تا آقا از خودشون محبت در کنن. تا اینحد گشاده.
دیشب بهش گفتم من تو خونه انگار دارم با یه بیمار قطع نخاعی زندگی میکنم از بس همه کارهاتو من دارم انجام میدم. تو فقط دستشویی رو خودت میری. چاره داشته باشی اونم توقع داری من ببرمت.
یعنی نه تنها تو زندگی کمک و همراهم نیست نه تنها باری رو از رو دوشم بر نمیداره بار اضافه هم رو دوشم میندازه.
اصلا نگین بدعادتش کردی و از اول باید درستش میکردی.
این آدم باید تو خونه خودش تربیت میشد. مادرش باید بد و خوب رو بهش یاد میداد که نداد (چون زیادی مهربونه)
مادرهای زیاد مهربون نمیتونن بچه های خوب تربیت کنن. چون همش ندید میگیرن و بچه ها لوس پررو نق نقو و همیشه طلبکار بار می یان. صد در صد تربیت غلطی داشته و من اگه بخوام اعتراضی بکنم باید عواقبش رو هم پذیرا باشم.
من آدمی نیستم که انقدر بجنگم تا زمام امورو تو دستم بگیرم. با جنگیدن خودم از بین میرم چون اهل جار و جنجال و دعوا و آبروریزی نیستم و این آدم برعکس از آبروریزی نمیترسه از بس گستاخه. و از آدمهای بی آبرو باید ترسید خیلی هم ترسید.
چون اونها چیزی برای از دست دادن ندارن.
خلاصه اینکه اگه من این آدم رو کلا ندید بگیرم و زندگی خودمو داشته باشم و کاری به کارش نداشته باشم میتونم زندگی راحت و آرومی داشته باشم. چون اونم خودبخود و بی دلیل اذیت نمیکنه.
درواقع اون ازدواج براش زود بوده. دلش میخواد خودش باشه و خودش. مزاحم نداشته باشه و کسی کاری به کارش نداشته باشه.
به هر حال من هم تصمیم گرفتم زندگی خودمو داشته باشم و خودم خودمو شاد کنم. کارهایی که دوست دارم انجام بدم بهش فکر نکنم. توقعی ازش نداشته باشم. کاری هم به کارش نداشته باشم. شبها وقتی می یاد خونه حتی باهاش حرف هم نمیزنم که مبادا خلوتشون با موبایلشون به هم بخوره.
البته این شرایط منو اذیت نمیکنه چون من عادت دارم به تنهایی و سکوت.
خوبیش اینه که ساعت کاریش طولانیه و دیر می یاد خونه. تا بیاد من همه برنامه های مورد علاقمو دیدم.
وقتی می یاد فقط بهش شام میدم و بعد به کارهای خودم میرسم و میرم میخوابم.
کلا تا وقتی بیدارم کاری به کارم نداره وقتی میخوام بخوابم میگه میخوای بخوابی؟؟؟؟؟؟؟؟ چقدر زود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نخواب من حوصله ام سر میره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی من توجه نمیکنم میرم میخوابم چون اگه بیدار باشم باز هم باهام کاری نداره سرش تو گوشیشه.
معتاد به دنیای مجازیه.
---
بخدا همسرت یه جواهر داره تو خونه- من یکی که اصلا تحمل ندارم شوهرم همش سرش تو گوشی باشه قاطی میکنم سریع- اما شوهر منم تو کار خونه تنبله- اونم فقط به خاطر این که مامانش دلش نیومده کاراشونو خودشون بکنن :(