ناگفته های پنهان زندگی

آخرین مطالب

ادامه مطالب گذشته

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ق.ظ

خب دختره اوکی داده که همدیگه رو ببینن ما هم شماره دختره رو با اجازه اش دادیم به پسره خودشون با هم هماهنگ کنن و قرار دیدار بذارن.

نمیدونم چر ا فکر میکنم این هم اتاقیمون که دوست صمیمی دختره هست این چند روزه زیاد اتاق اونها میره.

فکرکنم دختره بهش قضیه رو گفته خب دوستن دیگه با هم ممکنه مشورت کنن.

ولی دلم نمیخواست این اتفاق بیفته.

از طرفی از جانب هر دو طرف هم پسر هم دختر نگرانم.

از طرف دیگه وقتی فکر میکنم اینا ممکنه با هم به توافق برسن و ازدواج کنن یه خورده آزرده خاطر میشم. نمیدونم چرا.

راستی ما هفته پیش رفتیم سمنان پیش دایی همسر . همونی که تومور مغزی نوع 4 داره.

حالش خیلی بدتر از قبل شده دیگه حتی نمیتونه به تنهایی راه بره.

سمت چپ بدنش کاملا فلج شده حرف هم نمیتونه زیاد بزنه در حد کلمه صحبت میکنه.

دکترها هم گفتن کلا شیمی درمانی رو قطع کنین بذارین راحت باشه. فقط 3-6 ماه زمان داره.

تازه کاشف بعمل اومد که جراحی که کرده بودن اصلا موفقیت آمیز نبوده درواقع دکترش نتونسته بود چیزی از تومور برداره. همونطوری گذاشت بمونه.

و این قضیه رو برادرهای مریض میدونستن و به کسی نگفتن.

بعد از عمل یه مدت حالش بهتر بود ولی الان روز به روز رو به وخامته.

خانواده اش خیلی ناراحت بودن. همسر هم همینطور.

مادرشوهرم هم خیلی داغونه.

خودم خیلی دلم میسوخت. با من خیلی خوب بود همیشه. با وجودیکه این دایی خیلی مذهبیه و من هیچوقت حجابمو رعایت نمیکنم هیچ وقت با من جوری برخورد نکرد که نشاندهنده اعتراضش باشه.

برعکس خیلی دوستم داشت.

اگه الان به من بگن 6 ماه دیگه میمیرم.......

دلم نمیخواد مریض باشم دوست دارم سالم باشم و تو این 6 ماه نهایت لذت رو از زندگی ببرم.

غصه هیچ چیزی رو نمیخورم. نگران هیچی نیستم. از آینده و اتفاقاتش نمیترسم.

از همه چی لذت میبرم. هوای تازه. خیابونا برگها درختها آدمها. همه چیز این دنیا بارون آفتاب باد دریا ساحل شن و ماسه.

جنگل. از راه رفتن از حس داشتن لمس کردن. در ارتباط بودن.

نمیدونم چرا الان نمیتونم از همه اینهایی که گفتم لذت ببرم. شاید فکر میکنم خیلی مونده تا از این اسارت رها شیم.

چرا اکثر مردم خواهان اسیر بودنن؟ ترس از ناشناخته ها. وگرنه مطمئنا دنیای دیگه خیلی از اینجا بهتره.

حداقل برای ما آدمهای عادی..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۴
پرنسس معتمد

نظرات  (۷)

اومده بودم بپرسم که این قضیه ازدواج به کجا رسید که دیدم پست جدید گذاشتی! امیدوارم هر آنچه خیره براشون پیش بیاد! خیلی بده آدم بدونه چند روز یا ماه یا سال دیگه قراره بمیره! حتی اگه بگن مثلا 50 سال دیگه میمیریم! مطمئنم میشینیم برای 50 سال غصه میخوریم!
پاسخ:
چرا غصه بخوریم؟ بنظرم خیلی باحال میشه آدم بدونه کی میمیره. به هر حال این راهیه که همه باید بریم. اونقدرام ترسناک نیست. هیجان داره.
وای من اصلا دوست ندارم بدونم کی می میرم 
من اصلا دوست ندارم بمیرم 
پاسخ:
چرا عزیزم؟؟؟ همه رفتنی هستیم. حالا دیر و زودش معلوم نیست. ولی متوجه شدم مادرها بیشتر تمایل به زنده موندن دارن. شاید یه انگیزه قوی دارن. منم اگه بچه دار شم دلم نمیخواد به این زودیها بمیرم. در قبال بچه ام احساس مسئولیت میکنم. باید باشم و به یه جایی برسونمش. پس درکت میکنم.
متاسفم برا دایی همسر.خیلی ناراحت شدم
پاسخ:
آره منم ناراحت شدم. برای خودش یال و کو پالی داشت . برو بیایی داشت. الان  خیلی درمونده ست. برای کوچکترین کارش نیاز به کمک داره. خیلی سخته. تازه احتمال داره بدتر از این هم بشه متاسفانه.
سلام صبحت بخیر
هنوزبه پیاده روی ادامه میدی عایا؟
درموردتاریخ مرگ! اینکه ادم بدونه چه موقع میمیره ازلحاظی خوبه چون میتونه اعمال ورفتارشو کنترل وتنظیم کنه
ازلحاظیم بده چون هرلحظه فکرمیکنه الانه که همه چی تموم میشه!!
اما خب اگه تاریخی که دکترامیگنددرست ازآب دربیاد! من قراربوده 9سال پیش بمیرم ولی همچنان دارم نفس میکشم،هرچندثانیه به ثانیه اش همراه با درد وزجرهست،اما خب پیشبینی دکترااشتباه ازآب دراومد..بنابراین واااااقعا واااااااقعا وااااااااقعا مرگ وزندگی دست خداست ولاغیر!
حجابتم رعایت کن خواهرم باشد که رستگار شوی :))))))
پاسخ:

سلام صبح تو هم بخیر عزیزم.

آره هنوز هم پیاده روی میرم. خیلی خوبه. خیلی تاثیرگذاره. خیلی هم حس خوبی داره.

منم دوست دارم تاریخ مرگمو بدونم. فکرمیکنم دونستنش بهتر از ندونستنشه.

9 سال پیش؟؟؟؟؟ الان خوبی مینا جون؟؟؟؟ هنوز تنها زندگی میکنی؟؟؟؟ خودت به همه کارهات میرسی؟؟؟ اگه درد زیادی داری چرا قرصهای قوی نمیخوری؟؟؟

انشاءالله قراره خوب بشی که نظر دکترا درست از آب در نیومد. به قول خودت همه چی دست خداست.

حجابمو ؟؟؟؟؟؟ چشم خواهر. رعایت میکنم.

دونستن وندونستن مهم نیس
مهم اینه که ادم هرلحظه امادگی جواب پس دادن تو اون دنیا رو داشته باشه
خوب نیستم
اما بدم نیستم
تنها چیه؟ درد شده رفیق شفیقم و یار غارم:)) اگه یه روز صبح با درد بیدار نشم،حس میکنم مُرده ام:))
دردورنج زیادی میکشم 
داروهم دیگه خیلی اثر نداره
هیچ رقمه بدنم پیوند قبول نمیکنه
اما در کل از وضعیت فعلی رضایت دارم
دَم خدا گرم که هنوز اجازه میده تو دنیاش نفس بکشیم:)
پاسخ:

آدم هر لحظه آمادگی جواب دادن رو داشته باشه. چقدر جالب بود جمله ات.

البته همه ما تو این دنیا مسافریم. حالا دیر و زودشو ما تعیین نمیکنیم. درد کشیدن خیلی سخته. تحملت رو تحسین میکنم.

ولی چقدر دیدگاهها متفاوته. شوهرم از وقتی در مورد داییش میدونه دقیقا برعکس تو بجای اینکه بشینه عاقلانه راجب  زندگی و فلسفه اش فکر کنه و یه خرده حواسش بیشتر به کارهاش باشه، همش تو فکر  عشق و حال و تفریحه. میگه زندگی چه ارزشی داره وقتی همه رفتنی هستیم چرا  لذتشو نبریم؟

البته مخالف لذت بردن نیستم. ولی واقعا چه لذتی؟ و به چه قیمتی؟

اصلا زندگی بعد از مرگ رو قبول نداره. واقعا برام عجیبه. !!!!

سلام مهربون
خوبی؟ ببخش که یه مدت می خوندم و حرفی نمی زدم. خیلی زندگی شلوغ بود  حالمم که می دونی.
کار خوبی کردی که بهم  معرفی شون کردی. به نظرم خوبیش به خودت برمیگرده.
دلم برای پست های غرغریت تنگ شده .
بیاااا ÷ست بذار ببینمت چکار میکنی
پاسخ:
سلام زیبا جونم. خوبی؟ اتفاقا امروز غر زیاد دارم. تا نیم ساعت دیگه می یام کلی برات غر میزنم تا دلتنگیت رفع شه عزیزم.
چند خط آخر را خیلی خوب اومدی.انگاری افکارت شبیه من است.
عاشق طبیعت و اطرافت هستی اما زمونه و گرفتاریها آدم را از لذت بردن در این دنیا دور کرده.انگاری زندگی نمیکنیم که لذت ببریم بلکه زندگی میکنیم تا روزها بگذرد و موقع مرگ شود.
دلبسته بودن به دنیا اصلا خوب نیست.
پاسخ:
واقعا همینطوره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی