خلوت خانه
دیروز از اداره که رفتم خونه سکوت و آرامش خونه منو گرفت. یاد قدیما افتادم زمانیکه تنهای تنها زندگی میکردم. زمانیکه در آرامش کامل بودم.
دیشب همسر دیر اود خونه حدود ساعت 10 شب اومد. و من چقدر از اون همه تنهایی و سکوت و آرامش لذت بردم.
همینطور که شب میشد و تاریک من چراغها رو روشن نمیکردم در سکوت و تاریکی خونه نشسته بودم و از اون لحظات کمیاب زندگی نهایت لذت رو بردم. یکمی هم تی وی دیدم. غذا درست کردن هم نداشتم.
یادم رفته بود تنهایی چه حس قشنگیه. نمیدونم چرا اکثریت مردم از تنهایی می نالن. چرا سعی نمیکنن از آرامش زندگیشون لذت ببرن؟
آدم بیشتر مواقع عمرش همدم و همنشین داره. شاید خیلیها تو زندگی هیچوقت نتونن تنها بودن رو تجربه کنن.
بنظرم خیلی بده. آدم باید حتما شده قبل از ازدواج تجربه اش کنه. حس بی نظیریه.
البته من بعد از یه سنی انزواطلب شدم و از تنهایی لذت میبردم. شاید همه کس نتونن از این شرایط لذت ببرن. ولی من واقعا دوسش دارم. رو تختم دراز کشیده بودم. تلگرام و اینستا چک میکردم. آهنگهای مورد علاقمو گوش میکردم سریالهای دلخواهمو میدیدم. نه به ظرفهای کثیف کار داشتم نه به چیزهای دیگر اطرافم.
فقط خودم بودم و خودم. دلم نمیخواست همسر زود بیاد خونه و نیومد. بعد از ساعت 10 اومد خونه.
خلاصه اینکه میشه از لحظات کوچیک و بی اهمیت زندگی هم لذت برد درصورتیکه دیدمونو عوض کنیم.
امشب هم جلسه داره دیر می یاد. ولی امشب باید شام درست کنم ظرفا رو هم بشورم.
مهم نیست. اینکارها هم در تنهایی با آرامش انجام میشه.